سعید حسینی: نوید محمدزاده... بازیگری با کاریزمایی جاهطلب، شمایلی پیشرو و سختکوشیِ مدام، و از مهمتر: انتخابِ نقشهای دقیق و سنجیده. بازیگری که هرچند مقابل دوربین، خودآگاه و تکنیکمحور است، اما در همان حال، مرز مابینِ خودآگاه و ناخوادآگاه و تکنیک و غریزهی خود را، آنچنان ماهرانه درآمیخته و بالانس کرده است که همیشه، معجونی از سطوحِ مختلفِ جوهرهی خود را، از پسِ زندگی، روی پردهی سینما و در کاراکترهای مختلف، به موجودیّت و فعلیّتِ مستقل میرساند.
به این سکانس مهم بنگرید. ابتدا و انتهای سکانس، با دیالوگهای نوید محمدزاده آغاز شده و پایان میگیرد. دیالوگهایی که حتی دو بخشاش، شبیه به یکدیگر ادا نمیشود. نه در لحن، نه در نقطهی آکسانگذاری و فرمِ ادای کلمات، و نه در ریتم و آهنگ و سبکِ وزنِ جملات. هر جمله و دیالوگ توسط محمدزاده (حتی دیالوگ کوتاه پایانی: «شکور، مادرت مُرد!») با لحن و تُنِ صدا و حسّی بیان میشود که گویی جملات و کلمات، دارای هویتی جاندار و مستقلاند.
نوید محمدزاده در این سکانس اما، اوجِ تشخّصاش، در جایی حتی فراتر از سبک دیالوگگوییِ منحصر به فردش است. آنجا که در «سکوت»، بدون هیچگونه امکاناتِ کلامی، زیرِ رگبارِ جملاتِ تهاجمیِ کاراکترِ مقابلش، اکتهای مختلف از خود نشان میدهد. یک «بازی در سکوتِ» مبهوتکننده، که نظیرش در تاریخ این سینما اندک است. به فرم واکنشهای گنگ و وهمآلودِ محمدزاده در این سکانس بنگرید؛ به تشعشعاتِ بدنش در سکوت، به خطوط نامرئیِ احساساتِ متناقضِ پنهانِ در صورتش، به شکل حرکتِ دادنهای سَر، به نوعِ خندههای پریشان، و به درونِ چشمهایی که در اینجا گویی، یکآن، از هرآنچه که باید خالی میشود. «بازی در سکوتِ» محمدزاده در این سکانس، به حدّی درست و دقیق و بهاندازه است که حتی شلّیک دیالوگهای بازیگری بزرگ و توانا همچون فرهاد اصلانی، بهطور کامل ذیلِ آن تعریف میشود. گویی ما این دیالوگها را میشنویم تنها برای تماشای اکتهای پریشانِ کاراکتری که زیرِ آوارِ این سکوت، در حال فروپاشی است. یک فروپاشیِ بزرگ، که نه فقط خبر از انهدام یک کاراکتر، که خبر از مسیرِ مهیبِ پیش روی فیلم میدهد. و این، هنرِ بازیگران بزرگ است. بازیگرانی که در سکوت، و با سکوت، نه فقط نقش خود را به تکامل میرسانند، که بیش آن، و پیش از آن، حسّ لحظه را، و ماهیتِ درام و مغز قصه را، تشریح کرده و بر ذاتِ خود استوار میکنند.
https://cinemaideal.ir/vdci.warct1arvbc2t.htmlنوید محمدزاده در این سکانس اما، اوجِ تشخّصاش، در جایی حتی فراتر از سبک دیالوگگوییِ منحصر به فردش است. آنجا که در «سکوت»، بدون هیچگونه امکاناتِ کلامی، زیرِ رگبارِ جملاتِ تهاجمیِ کاراکترِ مقابلش، اکتهای مختلف از خود نشان میدهد. یک «بازی در سکوتِ» مبهوتکننده، که نظیرش در تاریخ این سینما اندک است. به فرم واکنشهای گنگ و وهمآلودِ محمدزاده در این سکانس بنگرید؛ به تشعشعاتِ بدنش در سکوت، به خطوط نامرئیِ احساساتِ متناقضِ پنهانِ در صورتش، به شکل حرکتِ دادنهای سَر، به نوعِ خندههای پریشان، و به درونِ چشمهایی که در اینجا گویی، یکآن، از هرآنچه که باید خالی میشود. «بازی در سکوتِ» محمدزاده در این سکانس، به حدّی درست و دقیق و بهاندازه است که حتی شلّیک دیالوگهای بازیگری بزرگ و توانا همچون فرهاد اصلانی، بهطور کامل ذیلِ آن تعریف میشود. گویی ما این دیالوگها را میشنویم تنها برای تماشای اکتهای پریشانِ کاراکتری که زیرِ آوارِ این سکوت، در حال فروپاشی است. یک فروپاشیِ بزرگ، که نه فقط خبر از انهدام یک کاراکتر، که خبر از مسیرِ مهیبِ پیش روی فیلم میدهد. و این، هنرِ بازیگران بزرگ است. بازیگرانی که در سکوت، و با سکوت، نه فقط نقش خود را به تکامل میرسانند، که بیش آن، و پیش از آن، حسّ لحظه را، و ماهیتِ درام و مغز قصه را، تشریح کرده و بر ذاتِ خود استوار میکنند.
cinemaideal.ir/vdci.warct1arvbc2t.html