کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

مطلب مفصل نیویورکر درباره اصغر فرهادی

در انتظار تصمیم نهایی

11 آبان 1401 ساعت 11:26

اصغر فرهادی که در انتظار اعلام رای درباره دعوای حقوقی پیرامون سرقت ایده فیلم «قهرمان» است، با اتهامات مشابه دیگری نیز روبه‌رو شده است.



خانواده آزاده مسیح‌زاده در شهر شیراز زندگی می‌کردند. آن زمان هنوز دستگاه ویدئو بین مردم زیاد نبود. آنها یک دستگاه پخش ویدئو داشتند که پدر خانواده با اتصال یک کابل بلند به تلویزیون‌های هفت خانواده دیگر توانسته بود کاری کند که آنها هم بتوانند تماشا کنند. یک شب که پدر فیلمی را انتخاب کرده بود که به تماشا بنشیند، آزاده سوار دوچرخه‌اش شد که برود به همسایگانی که از طریق کابل می‌توانستند فیلم را تماشا کنند، اطلاع دهد. همسایگان از طریق بوق دوچرخه آزاده می‌فهمیدند که فیلم خارجی است یا ایرانی؛ اگر یک بار آزاده بوق می‌زد یعنی فیلم خارجی است و اگر دو بار می‌زد یعنی ایرانی است. آزاده مسیح‌زاده با تماشای این فیلم‌ها زبان انگلیسی را آموخت.
او در 18 سالگی مربی زبان انگلیسی شد. او به شاگردانش زبان را از طریق دیدن فیلم و گوش دادن به دیالوگ‌های متن فیلم آموزش می‌داد.یک بار برای تمرین احوالپرسی، او به آنها گفت که لحظه‌ای خود را در «ماتریکس» تصور کنید. آنجا که نئو می‌گوید: «آشنایی با شما باعث افتخار است» و مورفیوس پاسخ می‌دهد: «نه، افتخار از آن من است». اگر شاگردانش در جملات، احساس خود را به درستی بیان نمی‌کردند، او آنها را مجبور می‌کرد دوباره این کار را انجام دهند. شاگردان او از دست آزاده خیلی عصبانی می‌شدند تا این که به او می‌گفتند «تو معلمی، نه کارگردان. چه کار می‌کنی؟ ما که هنرپیشه‌های تو نیستیم.»

این حرف‌ها، باعث جرقه‌ای در ذهن او شد که اولین فیلم کوتاه خودش را بسازد؛ فیلمی از یک مسابقه مشتزنی، آن هم به صورت صامت. او آن را سال 2013، زمانی که 34 ساله بود، تکمیل و در چندین جشنواره هم شرکت کرد.

سال بعد متوجه شد که قرار است اصغر فرهادی یک کارگاه فیلمسازی در موسسه فرهنگی -هنری کارنامه برگزار کند. فرهادی 50 ساله، تنها کارگردانی است که دو بار برنده جایزه اسکار بهترین فیلم بلند خارجی شده است. پس از اولین اسکار او برای «جدایی» در سال 2012، مجله «تایم» او را به عنوان یکی از تأثیرگذارترین افراد جهان معرفی کرد.
مایک لی، کارگردان و نمایشنامه‌نویس انگلیسی، فرهادی را -که فیلم‌هایش بر مسائلی متمرکز شده که در خانواده‌های در سطح متوسط رایج است- به‌عنوان یکی از بهترین فیلمسازان تمام دوران توصیف کرده است. فرهادی توانایی فوق‌العاده‌ای در شخصیت‌پردازی دارد، به طوری که هر شخصیت، حتی هنگام انجام اعمال خشونت‌آمیز معقول به نظر می‌رسد.
او گفته است: «این درام از اشتباهات بسیار کوچک ناشی می‌شود؛ اشتباهات بسیار خاص که برای من هسته اصلی داستان است.»

مسیح‌زاده یکی از 18 دانشجوی پذیرفته‌شده در این کارگاه بود که هزینه‌ای حدود 1400 دلار پرداخته بود؛ گران‌ترین کلاسی که موسسه کارنامه تا به حال برگزار کرده بود. در جلسه اول، مدیر مؤسسه زمانی که فرهادی اعلام کرد این کارگاه در مورد فیلم مستند است، تعجب کرد. فرهادی صحبت‌هایش را درباره افرادی آغاز کرد که پس از این که پول یا شیء باارزشی را پیدا می‌کنند، دنبال صاحب اصلی آن می‌گردند که آن را بازپس دهند. آنها به خاطر این کارشان به عنوان قهرمان تجلیل می‌شوند. او کلاس را به گروه‌های کوچک تقسیم کرد و به هر گروه دستور داد تا در مورد یکی از داستان‌ها صحبت کنند. او گفت می‌خواهد بررسی کند که چگونه یک شخص به مقام قهرمانی دست می‌یابد؛ موضوعی که از دوران دانشگاه به آن فکر می‌کرد. رولا شمس، دانش‌آموزی که هر جلسه کارگاه را فیلمبرداری می‌کرد، می‌گوید: بین گروه‌ها رقابت وجود داشت. فرهادی قصد انتخاب کسی یا کسانی را داشت که با او همکاری کنند. مسیح‌زاده از فرهادی اجازه گرفت که به تنهایی کار کرده و داستان خودش را پیدا کند. برای پایین نگهداشتن هزینه‌هایش، در شیراز به دنبال ایده می‌گشت. روزی عمه یکی از دوستانش گفت که یک گزارش تلویزیونی محلی دیده که یک زندانی در مرخصی، مقداری پول پیدا کرده و آن را پس داده است. او محمدرضا شکری نام داشت و به دلیل بدهی پنج سال در زندان بود. مسیح‌زاده نتوانست در فضای مجازی اطلاعاتی از او پیدا کند، به همین دلیل به دفتر تلویزیون رفت و از گزارشگر همان برنامه خواست تا آن قسمت را به او نشان دهد. در یکی از جلسات، مسیح‌زاده درباره ایده خود با فرهادی صحبت می‌کند. فرهادی، لبخندزنان و با صدایی آرام به او می‌گوید که با مسوولان زندان هماهنگ می‌کنم که تو به شیراز بروی. سه ماه پس از این ماجرا، مسیح‌زاده بخشی از مستند خود را آماده کرد و به کلاس نشان داد. فرهادی در کلاس از او تعریف و تمجید کرد. اما از بقیه افراد رضایت نداشت. به آنها گفته شده بود که تمام مستندهای‌شان در قالب یک فیلم گروهی تدوین می‌شود و آنها هم انتظار داشتند نام فرهادی در تیتراژ فیلم بیاید. اما فرهادی از این موضوع استقبال نکرد و به آنها گفت: «اسم من اصلا در آن نخواهد بود. این کار برای شماست.» مسیح‌زاده گفت حداقل اجازه دهید که از شما تشکر کنیم.....

دو ماه بعد، مسیح‌زاده قسمت پایانی فیلم خود را نمایش داد؛ درباره جستجو برای یافتن زنی که ادعا کرده بود که آن زندانی پول را پیدا کرده است. مسیح‌زاده سرانجام زن را در روستایی در شیراز پیدا می‌کند. اما وقتی با او ملاقات می‌کند، به موارد عجیبی برخورد می‌کند. آن طور که مسیح‌زاده از صحبت‌های آن زن متوجه می‌شود اصلا معلوم نیست که آیا آن زن پولی را گم کرده یا آن زندانی پیدا کرده باشد.به نظر می‌امد که به دلیل تبلیغات آن زندان، این مسائل مطرح شده باشد.

فرهادی در کلاس گفت که مستند مسیح‌زاده اهمیت لایه‌بندی افشاگری‌ها را نشان می‌دهد تا زمانی که بیننده به نقطه‌ای برسد که قطعات مختلف در کنار هم قرار ‌گیرد. فرهادی به او گفت که این مستند باید اصلاح شود. تعداد جلسات این کارگاه قرار بود 10 جلسه باشد، اما فرهادی به دانشجویان گفت که بعد از پنج جلسه آن را به پایان می‌رساند. فرهادی پرسید: از این کلاس‌ها چه چیزی آموختید؟ یکی پاسخ داد: «سبک و شیوه کار شما.»
مسیح‌زاده امیدوار بود که فرهادی درباره نوشتن فیلمنامه هم با آنها صحبت کند. فرهادی به دانشجویان خود گفت: جالب‌ترین داستان‌ها در درون و اطراف ما هستند.خانم مسیح‌زاده با ساختن این فیلم متوجه شد افرادی که در مصاحبه با آنها صادق به نظر می‌رسیدند، در واقع حقیقت را پنهان می‌کردند.»

در پایان کلاس، فرهادی به آنهایی که می‌خواهند فیلمساز شوند، گفت: من برای همه شما یک پیشنهاد دارم. ابتدا یک فیلم مستند بسازید. حود شش ماه یا یک سال برای آن زمان بگذارید. آن را به کسی نشان ندهید که از فیلمنامه کپی‌برداری کند.در ادامه او می‌گوید این امکان وجود دارد که خودم این کار را انجام دهم. او گفت ممکن است گروهی از محققان را برای ساختن یک مستند بفرستد و سپس، پس از مدتی، شاید پنج سال، فیلمنامه‌ای ر ااز دل آن بنویسد».

پس از چهار سال هنوز پروژه گروهی تکمیل نشده بود. دانشجویان امیدوار بودند که یک تدوینگر حرفه‌ای روی فیلم کار کند، اما در عوض فرهادی یک دانشجو به نام وحید صداقت را انتخاب کرد.
بنا بر اظهارات نگار اسکندرفر، مدیر مؤسسه کارنامه: «دانشجویان از این روند بسیار ناامید بودند. احساس کردند که آقای فرهادی کارگاه را رها کرده است.»
مسیح‌زاده با اجازه اسکندرفر و فرهادی تدوینگر خود را استخدام و مستند خود را به جشنواره‌های سینمایی ارسال کرد. در جشنواره فیلم شیراز در سال 1397، فیلم او با نام «همه برنده‌ها، همه بازنده‌ها» برنده جایزه ویژه هیات داوران شد.
او هنگام دریافت جایزه گفت: « مستندسازی را قطعا ادامه می‌دهم، زیرا احساس می‌کنم این بخشی از زندگی من است. مسیح‌زاده گفت پس از نامزدی فیلم مستندش برای جایزه بهترین پژوهش در یک جشنواره ایرانی ، خانمی از موسسه بامداد با او تماس گرفت و گفت که فیلم کلاسی بعد از همه چیز تکمیل می‌شود. و اولین قسمت مستند مسیح‌زاده خواهد بود. اما این زن افزود، اگر می خواهی نام فرهادی در تیتراژ فیلمت بیاید دیگر نباید آن را به جشنواره بفرستی. مسیح‌زاده بلافاصله با توقف نمایش فیلمش موافقت کرد. او آن را از جشنواره‌ای در ایتالیا کنار کشید. اسکندرفر که تهیه‌کننده اجرایی «جدایی» بود، یادآور شد که مسیح‌زاده « خیلی هیجان زده بود، زیرا احساس می‌کرد اتفاقات بزرگتری قرار است بیفتد». مسیح‌زاده در سال ۲۰۱۹ به تهران نقل مکان کرد و یک شرکت پخش فیلم کوتاه تاسیس کرد. وقتی فهمید فرهادی در مؤسسه بامداد کارگاهی برگزار می‌کند، تصمیم گرفت که ثبت‌نام کند، زیرا کلاس روی فیلمنامه نویسی متمرکز بود. فرهادی در روز اول کارگاه از دانش‌آموزان خواست تا خود را معرفی کنند.
محمدرضا شیروان، دانشجویی که کنار مسیح‌زاده نشسته بود، به من گفت: «فرهادی با دیدن او مکث کرد.» شیروان در ادامه خود را معرفی کرد، اما او گفت: «در تمام مدت متوجه شدم که آقای فرهادی واقعاً به حرف من توجهی نمی‌کند و او به سمت آزاده رفت و از او پرسید: «از شیراز اومدی؟»

در یکی از آخرین کلاس ها، در مرداد 1398، فریده شفیعی، یکی از مدیران مؤسسه به مسیح‌زاده گفت که فرهادی می‌خواهد با او در دفتر اصلی مؤسسه، یک اتاق باز با بالکن مشرف به شهر، ملاقات کند. همسر فرهادی، پریسا بخت‌آور، کارگردان، در اتاق بود. فرهادی مسیح‌زاده را دعوت کرد تا پشت میز بنشیند و سپس به او گفت که در حال ساخت فیلم جدیدی به نام «یک قهرمان» است که در شیراز می‌گذرد. به گفته مسیح‌زاده، فرهادی از لهجه شیرازی‌ش تعریف کرد و از او پرسید که آیا می‌خواهد در فیلم او بازی کند؟ مسیح‌زاده گفت: از او پرسیدم، من؟ بازیگر زن؟ او گفت که استعداد بازیگری ندارد. او و فرهادی درباره شناختش از شهر صحبت کردند و سپس به گفته او، شفیعی یک کاغذ تایپ‌شده روی میز گذاشت. مسیح‌زاده تصور کرد که این برگه قرارداد است، اما دید که روی آن نوشته شده: من ____، دختر ____، دارنده مدرک ملی. شماره ____ ساکن ____، بدینوسیله با سلامت کامل جسمی و روحی و با رضایت کامل اعلام می‌دارد که فیلم مستند «همه برنده‌ها همه بازنده ها» که بین سال‌های 1392 تا 1398 تولید شده است، بر اساس آثار آقای اصغر فرهادی ساخته شده است؛ پیشنهاد و ایده‌ای که متعلف به آقای فرهادی است. شفیعی برگه جدیدی به او داد و به او گفت که بیانیه را بازنویسی کردهو جاهای خالی را پر و سپس امضا کند. مسیح‌زاده لحظه‌ای احساس کرد که نمی‌تواند نفس بکشد: «دستم را بلند کردم و گفتم: آقای فرهادی، شاید بتوانیم در این مورد صحبت کنیم؟» گفت: «خب فعلا امضا کن و کد ملی خودتو بنویس تا بتوانیم برای شما بلیط هواپیما برای شیراز بخریم.» از او پرسید: «آقا. فرهادی، «یک قهرمان» به مستند من مربوط است؟» او گفت او گفت: او مدام تکرار می‌کرد که این فقط یک کاغذ ساده بین ماست. مسیح‌زاده شروع به نوشتن آن برگه کرد اما دستش می‌لرزید و مدام اشتباه می‌کرد. وفتی تمام شد به او گفتند که: «لطفا برو. آقای فرهادی خیلی خسته است.» (فرهادی و شفیعی با این روایت مسیح‌زاده از این دیدار مخالفت می‌کنند. فرهادی به من گفت که چون شایعات زیادی در دنیای سینمای ایران وجود دارد، می‌خواهد مدرکی داشته باشد تا سوءتفاهم پیش نیاید. شیروان، همکلاسی مسیح‌زاده، آن روز قصد داشت او را به خانه برساند. او به من گفت: من به یاد دارم که او وقتی وارد ماشین شد گریه می‌کرد. وقتی پشت چراغ قرمز متوقف شدند، مسیح‌زاده شروع به بازگویی اتفاقات کرد و گفت که فرهادی بت او است. شیروان گفت: «به او گفتم: «اگر من جای تو بودم، همین کار را می‌کردم». صبح روز بعد مسیح‌زاده به مؤسسه کارنامه رفت تا ماجرا را به اسکندرفر، مدیر آن، بگوید. اسکندرفر به من گفت: «انگار ضربه روحی به ا ووارد شده بود. «دست‌هایش می‌لرزید.» اسکندرفر افزود: به ذهنم خطور کرد که فرهادی بخواهد از مستند او استفاده کند. هفته بعد مسیح‌زاده قبل از کلاس به موسسه بامداد آمد. «گفتم: «آقای فرهادی، می‌خواهم به شما بگویم که ایده و طرح مستند من مال من است. او پاسخ داد: «خوب» و من از او پرسیدم «پس موافقی؟» گفت: «باشه» طبق روایت مسیح‌زاده که فرهادی می‌گوید دروغ است، او پرسید که آیا می‌توانند بیانیه‌ای را که امضا کرده است اصلاح کنند، اما در جواب به او گفت که این می‌تواند یک درس باشد، و این‌که یک روز از او تشکر خواهد کرد: دفعه بعد که کسی کاغذی را جلوی او گذاشت تا امضا کند، برای جلوگیری از استرس باید وکیل بگیرد. حالا او باید فکر می‌کرد که باید روی فیلمش کار کند یا خیر. او برای نشستن اجازه خواست. وقتی نشست در صندلی فرو رفت و شروع به گریه کرد. می‌گفت فرهادی سیگار می‌کشید و به سمت او نگاه نمی‌کرد. سیگارش را که تمام کرد از اتاق بیرون رفت. یک سال بعد، در سپتامبر 2020، مسیح‌زاده در آلمان بود و به ملاقات خواهرش رفت، دوستی با او تماس گرفت و به او گفت که فرهادی در حال فیلمبرداری در شیراز است. او بلافاصله پرواز برگشت به تهران را رزرو کرد. او چمدانش را در آپارتمانش انداخت، چند لباس داخل کوله پشتی گذاشت و با پرواز به شیراز رفت. او فکر کرد که فرهادی سعی کرده با او تماس بگیرد اما نتوانسته است، زیرا او در اروپا بوده است. با این حال، فقط می‌خواستم از او بپرسم، چرا امضای من را گرفتی؟ آیا تمام این سوالات را در ذهن من مطرح کردی تا بتوانی فیلمت را بسازی؟ آیا این روشی است که شما به من یاد می‌دهید فرهادی در مدرسه‌ای در خیابان قصرالدشت بود. وارد آنجا شدم. به یکی از اعضای گروه گفت که می‌خواهد با فرهادی صحبت کند. مسیح‌زاده گفت که خدمه به داخل رفت اما برگشت و گفت فرهادی کسی را با نام مسیح‌زاده نمی‌شناسد. او تصور کرد که نام او اشتباه تلفظ شده است و دوباره آن را با صدای بلندتر گفت. سرانجام صداقت، دانش‌آ‌موزی که فرهادی برای ویرایش پروژه کلاس انتخاب کرده بود، بیرون آمد. او با فرهادی کار می‌کرد. او گفت که فرهادی سرش شلوغ است و به او پیشنهاد کرد که با دستیارش تماس بگیرد تا قرار ملاقات بگذارد. مسیح‌زاده صداقت را دوست خود می‌دانست و از او پرسید که آیا فیلمی که در حال فیلمبرداری هستند شبیه فیلم مستند او است؟ به گفته مسیح‌زاده، صداقت پاسخ داد که مستند او را به یاد نمی‌آورد و وقتی داستان آن را به او یادآوری کرد، گفت که فیلمنامه «یک قهرمان» به او داده نشده است. (صداقت به من گفت: «یادم نمی‌آید آن صحبت را داشته باشم» و با روایت مسیح‌زاده از اتفاقی که در حیاط افتاده است مخالف است.) او گفت: «دوباره به اطراف نگاه کردم، فکر کردم، اوکی، اینجا حیاط خانه است. مدرسه، و بازیگرانی هستند که مانند معلمان لباس می‌پوشند و مستند من مدرسه ندارد.» به خاطر شک به فرهادی احساس احمقانه‌ای کرد و رفت. او هرگز برای تعیین قرار ملاقات تماس نگرفت. 10ماه بعد، «یک قهرمان» اولین نمایش جهانی خود را در جشنواره فیلم کن داشت. فرهادی در مصاحبه‌هایی توضیح می‌دهد که سعی کرده افرادی را انتخاب کند که بازیگران حرفه‌ای نیستند، زیرا می‌خواست فیلم را «دقیقا شبیه زندگی» جلوه دهد. او گفت: فکر می‌کردم باید به یک مستند نزدیک‌تر باشد. مسیح‌زاده از چند تن از دوستانی که در کن حضور داشتند خواست که پس از تماشای فیلم با او تماس بگیرند. خبر دادند که درباره یک زندانی در شیراز به نام رحیم است. وقتی رحیم از زندان به مرخصی می‌رود، جایی که به خاطر بدهی زندانی شده است، دوست دخترش مقادیری طلا را که در خیابان پیدا کرده به او می‌دهد و او آن را به صاحبش،پس می‌دهد. چند سطر در «یک قهرمان» تقریباً مشابه سخنانی است که شکری، موضوع مستند مسیح‌زاده می‌کند. رحیم نیز مانند شکری مردی لاغراندام و شکننده است که با یک فرزند طلاق گرفته، در زندان به عنوان نقاش مشغول به کار است، یکی از اعضای خانواده اش دچار مشکل گفتاری است .

شکری به مسیح‌زاده گفته بود: «حتی وقتی خیلی عصبانی هستم، لبخند می‌زنم. فرهادی در مصاحبه‌هایش گفته است که به بازیگر نقش رحیم دستور داده است که «هر وقت ممکن است لبخند بزند». فرهادی به این بازیگر گفت: وقتی بیشتر مشکل داری، بیشتر لبخند بزن. مسیح‌زاده از دوستانش خواست تا به تیتراژ فیلم «یک قهرمان» دقت کنند. او گفت: حتی اگر از یک تشکر از من می شد من دیگر هیچ ادعایی نداشتم. اما چیزی نبود. سایت کافه سینما که نقدها و اخبار فیلم را منتشر می‌کند، مقاله کوتاهی درباره احتمال ساخته‌شدن «یک قهرمان» بر اساس مستند مسیح‌زاده منتشر کرد. در این مقاله آمده است: «در حالی که فرهادی مشغول مصاحبه‌های مطبوعاتی و فرش قرمز در جنوب فرانسه بود، دانشجویان فیلمسازی از فرد دیگری به عنوان «قهرمان» یاد کرده و او را عامل این موفقیت‌ها می‌دانستند. فرهادی در جشنواره کن در پاسخ به سوال بی‌بی‌سی فارسی درباره ریشه‌های فیلم، گفت که کارگاهی برگزار کرده است که «اهداف پژوهشی» داشته است. او ادامه داد: هنگام نوشتن فیلمنامه، عناصری را از هر خبری که دانش‌آموزانش بررسی کرده بودند، ادغام می‌کرد: «مثلاً یک فرد شیرازی، را انتخاب کردم، هرچند که شخصیت فیلم با آن متفاوت است. او در مصاحبه‌ای با سایت خبری هالیوود ددلاین تاکید کرد که «قهرمان» از یک مورد خاص الهام گرفته نشده است. او در مصاحبه‌های دیگری گفت که سال‌ها به راه‌هایی فکر می‌کرده که قهرمانان احساس می‌کنند در دام انتظارات جامعه افتاده‌اند. او گفت: «در ایران مردم حاضرند همه چیز خود را از دست بدهند تا آبروی خود را حفظ کنند. آرامش و حس اعتماد به نفس ناشی از دانستن شهرت خوب به گونه‌ای است که برای حفظ آن، در نهایت در مورد زندگی خود دچار دوگانگی می‌شوید. فیلم ایرانی «گاو» درباره مردی است که چنان با شور و اشتیاق برای گاو مرده‌اش سوگواری می‌کند که رفتارش مانند آن گاو می‌شود، اغلب به عنوان نجات‌دهنده سینمای ایران شناخته می‌شود. پس از انقلاب، در سال 1979، تولید فیلم تقریباً و 32 سالن سینما در تهران تعطیل شدند، بسیاری از آنها سوختند. اما بنا بر گزارش ها، روح‌الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، پس از تماشای «گاو» تحت تأثیر پتانسیل آموزشی فیلم‌های ایرانی قرار گرفت. در اولین سخنرانی امام خمینی پس از بازگشت از تبعید، او گفت: «ما با سینما مخالف نیستیم». در سالن‌های سینما بنرهایی با عکس خمینی و نوشته «ما مخالف سینما نیستیم» نصب کردند. دولت شروع به کار برای ایجاد یک صنعت جدید سینما کرد که به ارزش‌های اسلامی پایبند باشد و از موضوعات حساس اجتماعی و سیاسی که یکی از اعضای دولت آنها را «دایره‌های آشفتگی» توصیف می‌کند، دوری کند. ما خوش‌شانسیم که در شهری با هنرهای باارزش زندگی می‌کنیم.» فرهادی، در دوران انقلاب هفت ساله بود. دو سال بعد، او گاو را دید. او در یک تماس با زوم در ماه ژوئیه از خانه اش در تهران به من گفت: «این دنیای کودکی من را تغییر داد. فهمیدم که هیچ چیز برای من زیباتر از مدیوم فیلم نیست. تقریباً همه بچه‌های بزرگ‌تر خیابان در جنگ ایران با عراق جنگیدند، جنگی که یک سال پس از انقلاب آغاز شد و هشت سال به طول انجامید. یکی از دوستانش برای سربازی در مورد سنش دروغ گفت. چندی نگذشت که جسد این دوست را در راهپیمایی شهدا در شهر حمل کردند. فرهادی گفت: انقلاب و جنگ جوی ایجاد کردند که در آن همه چیز واقعی بود، واقعیت در چهره شما بود - هیچ خیالی وجود نداشت. تنها راهی که می‌توانستم از این همه فرار کنم سینما بود. فرهادی در رشته تئاتر در دانشگاه تهران تحصیل کرد و پایان‌نامه خود را درباره تفاوت یک لحظه سکوت و مکث در آثار هارولد پینتر نوشت. فرهادی به یکی از پژوهشگران سینما گفت: «ویژگی اصلی شخصیت‌های او این است که چیزهای خاصی می‌گویند تا از گفتن آنچه در قلبشان است اجتناب کنند. و برای ما که در جامعه ایران بزرگ شده‌ایم، این بسیار ملموس است.» فرهادی در سال 1373 در بیست و دو سالگی نمایشی به نام «ماشین‌ نشینان» را برای جشنواره دانشجویی کارگردانی کرد. نمایشنامه را علی خودسیانی، نوشته است. خودسیانی به من گفت که وقتی بولتنی برای اجرا دید که در آن فرهادی به عنوان نویسنده درج شده بود، ناراحت شد. اما او گفت که فرهادی هم به او گفته است: «لطفا فعلا حرف نزنید، چون با پریسا نامزد کردم و قرار است با هم ازدواج کنیم. به پریسا گفته ام که این نمایشنامه را خودم نوشته ام. اگر او بفهمد که من در روزهای اول زندگیمان به او دروغ گفته ام، ممکن است رابطه ما به هم بخورد.» چند ماه بعد فرهادی بار دیگر این نمایش را در یکی از تئاترهای تهران کارگردانی کرد. خودسیانی با دیدن پوستر ناراحت شد: این بار اگرچه خودسیانی به عنوان نویسنده معرفی شد، اما فرهادی که اصلاحاتی در نمایشنامه انجام داده بود، به عنوان «بازنویسنده» معرفی شد. (فرهادی گفت که او هرگز ادعا نکرده که نویسنده است، و افزود: من نمی‌فهمم چرا این داستان جعلی را تعریف می‌کند. یکی از دوستان هر دو نفر در آن زمان که شاهد دعوای آنها بود، به من گفت: چیزی که آقای... خودسیانی گفت حقیقت است.» فرهادی چندین سال برای تلویزیون و رادیوی دولتی نوشت و در اوایل30 سالگی کار روی اولین فیلم بلندش را آغاز کرد. عباس جهانگیریان، نویسنده و نمایشنامه نویس با بیان این‌که در دیدار با فرهادی از داستانی که در دست نگاش بود به او گفت: جوان عاشقی که به عنوان شاگرد مارگیر مشغول به کار است، توسط مار سمی انگشتش گزیده می‌شود. آنها تصمیم گرفتند روی یک نسخه سینمایی کار کنند که جهانگیریان شروع به تحقیق کرد. جهانگیریان قبل از شروع فیلمنامه منتظر قرارداد بود اما دیگر خبری از فرهادی نشد. جهانگیریان در سال 1382 به عنوان داور در یک جشنواره فیلم ایرانی حضور داشت که اولین فیلم بلند فرهادی با نام «رقص در غبار» در آن نمایش داده شد. او می‌گوید:« دیدم که این همان داستان با کمی تغییر و بدون نام من است!» او با یک روزنامه مصاحبه کرد و گفت که متحیر است. پس از آن فرهادی از جهانگیریان عذرخواهی کرد و نام خود را به نسخه‌ای از فیلم که از تلویزیون پخش شد اضافه کرد. (فرهادی گفت که داستان را از یکی از دوستان نویسنده‌اش شنیده و منبع اصلی آن را نمی‌داند.) جهانگیریان نوشت، علی‌رغم این‌که هرگز پولی برای فیلم دریافت نکردم، اما اعتراضی نکردم و نخواهم کرد. اعتراض کنید، زیرا فرهادی بارها نام کشور من را در جشنواره‌های معتبر بین‌المللی برده است.... برای من منافع ملی ارزشمندتر از منافع شخصی است.» فیلم بعدی فرهادی با نام «شهر زیبا» که در سال 2004 اکران شد، درباره یک جوان 18 ساله است که پس از کشتن دوست دخترش، با اعدام روبرو می‌شود، مگر این‌که دوست و خواهرش بتوانند خانواده مقتول را متقاعد کنند که او را ببخشند. فرهادی می‌گوید: اولین بار بود که متوجه یک جمله بسیار مهم شدم که همه فیلمهایم را تحت تاثیر قرار داده است.

تراژدی کلاسیک نبرد بین خیر و شر است. اما در شهر زیبا داستان نبردی بین خوب و خوب است - و ما نمی‌دانیم کدام طرف می‌خواهد برنده شود. ما به هر دو طرف علاقه داریم.» مانی حقیقی، کارگردان ایرانی که اخیراً برای اولین فیلم بلندش به شهرت بین‌المللی دست یافته بود، به من گفت که با دیدن «شهر زیبا»، فقط ویران شدم. داشتم گریه می‌کردم. داشتم می‌لرزیدم. این یک تجربه همراه با شکست بود.» او فرهادی را به خانه اش دعوت کرد. پس از رفتن سایر مهمانان، فرهادی ایده‌ای را برای فیلمی جدید به اشتراک گذاشت، درباره مادری از طبقه متوسط که به همسرش به داشتن رابطه نامشروع مشکوک است. حقیقی چند پیشنهاد ساختاری ارائه کرد. حقیقی به من گفت: «الان، ساعت 2 نیمه شب است و اصغر گفت: صبر کن، کاغذ داری؟» و او شروع به یادداشت این ایده‌ها کرد. فرهادی تا صبح زود ماند و بعد رفت. دوباره همان روز برگشت. آنها هشت ماه روی آن کار کردند تا این‌که فیلمنامه را تمام کردند. حقیقی به من گفت: «روزی که همدیگر را دیدیم، روزی بود که شروع به نوشتن کردیم. مثل عشق در نگاه اول بود . واقعا همینطور بود.» مسیح‌زاده مدعی شد که فرهادی شخصیت امیر جدیدی در نقش رحیم در «یک قهرمان» را بر اساس شکری ساخته است.

فیلم دیگر فرهادی چهارشنبه‌سوری بود که سال 1385 به نمایش درآمد و سه جایزه از جشنواره جهانی فیلم فجر در تهران دریافت کرد. فرهادی کارگردانی آن را برعهده داشت و او و حقیقی نویسندگی آن فیلم را به عهده داشتند. این فیلم مسیری در زندگی را عنوان را بررسی می‌کند که در یک ازدواج، دروغ می‌تواند تنها راه برای حفظ آن زندگی باشد. پس از «چهارشنبه‌سوری»، فرهادی با ایده جدیدی سراغ حقیقی آمد: گروهی از دوستان طبقه متوسط به تعطیلات کنار دریا می‌روند و یکی از آنها که زنی مرموز است ناپدید می‌شود. حقیقی به فرهادی پیشنهاد داد که فیلم را با هم بنویسند و حقیقی کارگردانی آن را بر عهده بگیرد. حقیقی گفت که آنها این ایده را طی دو ماه توسعه دادند و تقریباً هر روز برای صحبت و نوشتن جلسه داشتند. (فرهادی به یاد می‌آورد که فقط یک یا دو روز درباره این ایده بحث کرده است.) در این روند، ناپدید شدن زن - و تلاش‌های دیوانه‌وار همراهانش برای یافتن آن - به تصویری جذاب از فرهنگی تبدیل شد که در آن گفتن حقیقت همیشه گزینه مناسب نیست. حقیقی گفت: «فکر می‌کنم اصغر متوجه شد که این فیلم خیلی خوبی است. حقیقی در نهایت در فیلمی به نام «درباره الی» بازی کرد و به عنوان نویسنده شناخته نشد. نقش اصلی را گلشیفته فراهانی بازی کرد که اخیراً با بازی در نقش عشق لئوناردو دی کاپریو در فیلم «بدن دروغ» ساخته ریدلی اسکات، به اولین بازیگر ایرانی در یک فیلم‌های هالیوودی پس از انقلاب تبدیل شده بود. سرویس اطلاعاتی ایران تحقیقاتی را در مورد این‌که آیا او با شرکت در یک فیلم هالیوودی و این‌که اجازه داده بدون حجاب در انظار عمومی دیده شود یا خیر، قانون را زیر پا گذاشته است، آغاز کرد. او چندین بار مورد بازجویی قرار گرفت و با احتمال ممنوعیت کار در ایران مواجه شد. او قبل از فیلمبرداری «درباره الی» مانند بسیاری از بازیگران ایرانی باید قراردادی امضا می‌کرد که اگر دولت فیلمبرداری یا تولید فیلم را به دلیل حضورش در آن متوقف کند، هزینه‌های آن بر عهده اوست. پس از پایان تصویربرداری، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از نمایش فیلم در جشنواره‌ها جلوگیری کرد. اما محمود احمدی‌نژاد، رئیس دولت وقت ایران، این ممنوعیت را لغو کرد. او بعداً گفت: «عادلانه نیست که یک فیلم با اشتباه یک بازیگر محکوم شود.» (جواد شمقدری، معاون وقت سینمای ایران، به من گفت که یکی از تهیه‌کنندگان فیلم برای کمک به او مراجعه کرده است.) فراهانی که نگران تهدید آزادی خود بود، به پاریس رفت. او به من گفت: «من اولین بازیگری بودم که واقعاً طرد می‌شدم و از طرف مردم و دولت کتک می‌خوردم. هیچ کسی با تو احساس همدردی نمی‌کند. او قصد داشت همراه بازیگران فیلم «درباره الی» در جشنواره بین‌المللی فیلم برلین 2009 حضور پیدا کند، اما مجبور شد به تنهایی روی فرش قرمز برود. (او گفت که فرهادی اینطور می‌خواست ولی فرهادی تکذیب می‌کند.) فرهادی و دیگر اعضای گروه دنبال او آمدند و با هم عکس گرفتند. او گفت: «شاید در اعماق وجود فرهادی می‌خواست مرا به خاطر ایجاد دردسر در فیلم تنبیه کند. یا شاید او می‌خواست این طور وانمود کند که نشان دهد که طرف دولت است . زیرا من حجاب را از سر برداشتم و من همان دختر بدی بودم که همه به او توهین می‌کردند. او افزود: «مضحک اینجاست که بازجویان من نتوانستند در من احساس گناه ایجاد کنند. اما فرهادی موفق به انجام این کار شد. او به من این باور را داد که با خروج از ایران، با نپوشیدن روسری، کار وحشتناکی انجام داده‌ام.» او در هتلی در برلین با من ملاقات کرد: «ایشان از من خواست که از رهبر معظم انقلاب عذرخواهی کنم و بگویم که امام علی را در خواب دیده‌ام و امام به من گفتند که عذرخواهی کنم. کاری که من انجام دادم – و سپس اجازه دادند به ایران برگردم.» او ادامه داد: «این یک ذهنیت کامل بود. اول از من متنفر می‌شود و مرا نادیده می‌گیرد، سپس می‌گوید نگران من است - اما به این شکل باورنکردنی که باید رویایی ببینم که گناهانم شسته می‌شود - بنابراین شما واقعاً نمی‌دانید با چه چیزی سر و کار دارید. (فرهادی می‌گوید که هرگز از او عذرخواهی نکرده است.) فراهانی فرهادی را یک وسط باز توصیف کرد، فردی که نقش وسط را بازی می‌کند - مفهومی آنقدر رایج که یکی از برنامه‌های گفتگوی تلویزیونی محبوب ایرانی در اواخر شب به عنوان وسط باز هفته نام می‌برد. او گفت: او به وضوح بخشی از دیکتاتوری نیست، اما با آن دیکتاتوری معامله می‌کند. مطمئناً، همه هنرمندان باید این کار را انجام دهند تا بتوانند در آنجا کار کنند، زندگی کنند و نفس بکشند - اما تا چه حد؟ با زندگی در یک دیکتاتوری، همه ما این غریزه دروغ گفتن برای زنده ماندن را داریم، اما نقطه‌ای وجود دارد که می‌توانید آنقدر پیش بروید که فراموش کنید حقیقت چیست. او گفت که برخی از فیلمسازان ایرانی، مانند جعفر پناهی و محمد رسول اف، به نظر نمی‌توانند دروغ بگویند. هر دو به تبلیغ علیه دولت متهم شده اند و تابستان امسال به زندان افتادند. اما برای فرهادی، او گفت: «همه چیز او حساب شده است.» فرهادی نوشتن فیلمنامه را «پیدا کردن کت و شلوار برای دکمه» توصیف کرده است. نقطه شروع اغلب یک تصویر واحد است. «جدایی» با خاطره‌ای که یکی از برادرانش تعریف کرده بود، از گریه کردن پدربزرگ بیمارشان شروع شد. فرهادی به من گفت که آن لحظه مانند آهنربایی بود که شروع به جذب تمام تجربیات از ناخودآگاه می‌کند و من این چیزها را جمع می‌کنم و شروع به شکل دادن به کت و شلوار می‌کند. فرهادی با توضیح بیشتر تصویر، داستانی پیچیده درباره مردی نوشت که تعهد به مراقبت از پدر بیمارش منجر به انحلال ازدواجش می‌شود. این فیلم تغییر دیگری از آنچه برای فرهادی به موضوع اصلی تبدیل شده بود ارائه می‌کرد. «بر اساس کدام ترازو، و معیارمی‌توانم رفتاری را اخلاقی و دیگری را غیراخلاقی تشخیص دهم؟». این بزرگترین سوال زندگی من است. « جدایی» اولین فیلم ایرانی بود که برنده اسکار شد. معاون وزیر ارشاد در گفت‌وگو با یکی از سایت‌های خبری ایران گفت: ما طراحی حتی لابی کردیم که این اتفاق بیفتد. او امیدوار بود ماموریتی را که احمدی‌نژاد برای «بین‌المللی کردن سینمای ایران» به او داده بود، انجام دهد. سال 2009، او و دیگر مقامات وزارتخانه هیأتی از هالیوود شامل چهار عضو هیات حکام آکادمی را برای 11 روز به ایران دعوت کردند. آنها میهمانان را در هتلی در تهران مستقر کردند و درباره الی را به آنها نشان دادند که به گفته یکی از برگزارکنندگان مراسم آنها با تعجب در مورد آن صحبت می‌کردند. (برگزارکننده همچنین به یک خبرگزاری ایرانی گفت که مهمانان هالیوود در فرودگاه تهران بازداشت شده‌اند و در طول سفر باید ترس خود را از دستگیری آنها پنهان کند.) پس از نمایش «جدایی» در ایران، مصطفی پورمحمدی – کسی که در سال 2009 با فرهادی به یک کارگاه فیلمنامه‌نویسی رفته بود، گفت که برخی از همکلاسی‌های سابقش با او تماس گرفتند و گفتند که به نظر می‌رسد این فیلم از یک فیلم کوتاه ساخته شده که او در کلاس فرهادی ساخته است. فیلم پورمحمدی درباره یک کارگر خانگی در یک خانه متوسط بود که سعی می‌کند شغلش را از شوهرش پنهان کند، زیرا می‌داند این کار باعث هتک ناموس او می‌شود. در پایان، راز او فاش می‌شود. «جدایی» خط داستانی مشابهی دارد. پورمحمدی به من گفت: «من انتظار داشتم که یک استاد اگر ایده خوبی از دانشجویی بگیرد، از آن دانشجو نیز حمایت کرده و سعی کند به او کمک کند تا به این رشته راه پیدا کند. به او اعتبار یا حتی اطلاع داده نشده بود که داستان مشابهی در فیلم ظاهر می‌شود. او گفت: «این بسیار متناقض بود. من فرهادی و فیلم را دوست داشتم. هم افتخار بود و هم خیانت.») اندکی بعد، فرهادی به مانی حقیقی گفت که فیلمی به نام «گذشته» نوشته است. و فیلمنامه را خلاصه کرد. حقیقی غافلگیر شد: داستان دراماتیزه‌کردن اپیزودی از زندگی خودش بود. سال‌ها قبل، او به انتاریو رفته بود تا طلاق خود را از زنی که در زمان تحصیل در خارج از کشور ملاقات کرده بود، نهایی کند، در بازگشت به ایران، او اتفاقی را که با فرهادی رخ داده بود در میان گذاشته بود: «من ماجرا را با جزئیات گفتم – نه به عنوان یک روایت، بلکه به عنوان این که «باورم نمی‌شود چه اتفاقی برایم افتاده است». حقیقی می‌گوید: «عجیب است که یک نفر به داستان زندگی شما گوش کند و برود و فیلمنامه‌ای درباره آن بنویسد، و نحوه‌ای که به شما می‌گوید این است که «دوست داری در این فیلم بازی کنی؟» «این نوعی راه دوربرگردان برای برقراری ارتباط است، اما برای من توهین‌آمیز نبود. مثل این بود که اصغر مرد بسیار عجیبی است، بسیار بی‌دست و پا، بسیار تدافعی و از سبک خود محافظت می‌کند.» حقیقی شش ماه در کلاس‌های زبان فرانسه شرکت کرد تا برای این نقش آماده شود، اما فرهادی تصمیم گرفت شخص دیگری را انتخاب کند. وقتی «گذشته» منتشر شد و فرهادی با خبرنگاران مصاحبه کرد، گفت که از حکایت یکی از دوستانش الهام گرفته است، اما از حقیقی نامی نبرد. حقیقی گفت: «آن لحظه‌ای بود که فکر کردم فراموشش کن. «این خیلی عجیب است. من او را درک نمی‌کنم. او مرا گیج می‌کند. او مرا در مورد خیلی چیزها ناراحت می‌کند.» حقیقی اهمیتی نمی‌داد که نامش به داستان ضمیمه شده باشد، اما برایش جالب بود که فرهادی آن را نمی‌گفت. او گفت: «فکر می‌کنم او این تصویر را از خود به‌عنوان مردی منزوی با یک پاکت سیگار در یک اتاق خالی دارد، مثل یک رمان‌نویس. اما منظورم این است که فیلم اشتراکی است. مردم دور هم جمع می‌شوند و فیلم می‌سازند و همه وارد عمل می‌شوند.» حقیقی و فرهادی از هم دور شدند. اما حقیقی گفت: در نهایت اصغر به من زنگ زد و گفت: مانی بیا همدیگر را ببینیم، در این لحظه گفتم: اصغر، چه می‌خواهی؟ او در حال کار بر روی یک فیلم در اسپانیا بود که اولین فیلمش بدون هیچ شخصیت ایرانی بود و تلاش می‌کرد تا نحوه واکنش غربی‌ها به خیانت را به تصویر بکشد. حقیقی که نویسندگی و کارگردانی هشت فیلم را در کارنامه دارد، او را به خانه اش دعوت کرد. اما او گفت که به فرهادی گفته است: «می‌دانی چیست؟ من واقعاً نمی‌خواهم دیگر با شما همکاری کنم، زیرا همیشه بعد از آن احساس بدی دارم - حتی اگر واقعاً چیزی از شما نمی‌خواهم به جز این‌که شما فقط دوست دارید پیش من بیایید و بگویید: این واقعاً مفید بود.. متشکرم.» با این حال، وقتی فرهادی دغدغه‌هایش را درباره فیلمنامه تعریف کرد، حقیقی علاقه‌مند شد. حقیقی به او گفت: «خوب، این کاری است که ما انجام خواهیم داد. «من قرارداد نمی‌خواهم. من پول نمیخواهم فقط از شما می‌خواهم که تصدیق کنید که این روز رخ داده است. بنابراین در حالی که با هم شروع به نوشتن فیلمنامه می‌کنیم، جلوی تخته سفید از خودمان عکس می‌گیریم. سپس، وقتی فیلم منتشر شد، و شما مرا به رسمیت نشناسید، و فقط فراموش کردید که من کی بودم، من این عکس را به شما نشان خواهم داد. حداقل می‌دانید که لحظه‌ای این اتفاق افتاده است.» عکس را گرفتند. فرهادی به مدت چهار ماه تقریباً هر روز برای نوشتن به خانه حقیقی می‌آمد. آنها یک فیلم چهل و دو صفحه‌ای را به پایان رساندند که یادداشت‌های آن هنوز در جعبه‌ای در اتاق نشیمن حقیقی است. برنامه این بود که فرهادی پیش نویس فیلمنامه را برای حقیقی بفرستد تا بتوانند به همکاری ادامه دهند، اما حقیقی تا پس از نمایش فیلم با نام «همه می‌دانند» در سال 2018، دیگر خبری از او نداشت. (فرهادی می‌گوید که فیلمنامه بر اساس یک رفتار اصلاح شده بود که او بدون حقیقی روی آن کار کرد.) در این فیلم خاویر باردم و پنه لوپه کروز بازی کردند. حقیقی یکی از چهارده نفر از جمله همسر و دختر فرهادی بود که در پایان تیتراژ از او تشکر شد، اما بیش از آن از او تقدیر نشد. او به شوخی به من گفت، اگرچه شاید «نوعی سندرم استکهلم» داشته باشد، اما اهمیتی نمی‌دهد. سوال این است: چرا که نه؟ او گفت. ما درمان را با هم نوشتیم و من می‌توانم آن را ثابت کنم. من تمام مدارک را در خانه ام دارم. موضوع من این است: مطلقاً به هیچ وجه نمی‌توانستم این همه شادی و شدت و لذت را در هنرسازی داشته باشم. برای من هرگز حس معامله وجود نداشت. این بود: اینجا این مرد شگفت انگیز است که صحبت کردن با او باهوش و سرگرم کننده است، و وقتی ما می‌نویسیم، واقعاً تجربه زیبایی است. او آن را به عنوان «آگاپ» توصیف کرد، یک اصطلاح یونانی برای عشق که بدون توقع متقابل ادامه دارد. حقیقی گفت: «اعتراف می‌کنم که اعتراف کردن من برای او چقدر دردناک است. پس من از او نمی‌خواهم. لعنت بهش.» ترانه علیدوستی، مسلماً برجسته‌ترین بازیگر زن ایرانی که در چهار فیلم فرهادی از جمله «فروشنده» که در سال 2017 برنده اسکار شد، گفت که با دیدن عنوان «همه می‌دانند» خندیده است، زیرا به نظر می‌رسد که حرف می‌زند. به ترس‌های خود فرهادی. فیلم‌های او شخصیت‌هایی را به تصویر می‌کشند که برای محافظت از موقعیت اجتماعی‌شان دروغ می‌گویند و از این‌که مردم در صورت فاش شدن اسرارشان چه خواهند گفت، وحشت دارند. او گفت که ما برای مدت طولانی همیشه به این موضوع می‌خندیدیم، مثلاً: باشه، همه چیز مال توست، اصغر، ادامه بده. او افزود: ما در مورد یک نابغه صحبت می‌کنیم، اما او همچنین یک نابغه است. نابغه در راه‌هایی که باید اطرافیانش را از ایده هایشان بیرون بکشد.» وقتی فهمید دانشجویی ادعا کرده که فرهادی ایده او را قبول کرده است، گفتم: «البته. من آن را می‌دانم. من قبلاً آن را می‌دانم.» بیشتر همکلاسی‌های سابق مسیح‌زاده او را به دروغگویی متهم کردند. صداقت، دانشجوی کار گروه «یک قهرمان» با انتشار مطلبی در اینستاگرام نوشت: «طرح، ایده و روند ساخت آن مستند کاملاً توسط اصغر فرهادی شکل گرفته است». وی با اشاره به ادعای مسیح‌زاده نوشت که از «تحلیل چرایی چنین رفتاری و آسیب شناسی آن» خودداری می‌کند. دوازده دانش‌آموز از کلاس نامه‌ای را امضا کردند که در آن آمده بود: «ما می‌خواهیم ادعای نادرست شاگرد آقای فرهادی مبنی بر این‌که «قهرمان» کپی‌برداری از مستند اوست، که روایتی کاملاً معکوس از حقیقت است، قویاً تکذیب کنیم. مسیح‌زاده می‌خواست با فرهادی دیدار کند اما پیام او به روابط عمومی او بی‌پاسخ ماند. او به من گفت: امید من این بود که همه چیز با یک سخنرانی بسیار انسانی حل شود. من فقط می‌خواستم که او به عنوان یک شخص پیش من بیاید و بگوید: «از داستان شما خوشم آمد. اما شما دانشجو هستید و باید ساکت باشید. به کسی نگو.» می‌گفتم: «خوب، آقای فرهادی، ممنون که به من گفتی. خوب است.» «یک قهرمان» اولین فیلم فرهادی پس از نوامبر خونین، دوره ناآرامی‌های مدنی در پاییز 2019 بود. دولت به اعتراضات ناشی از افزایش قیمت بنزین، با کشتن حداقل 1500 نفر پاسخ داده بود. اگرچه منتقدان محافظه‌کار فرهادی را به سیاه‌نمائی متهم می‌کنند - واژه‌ای فارسی برای «نشان دادن چیزها از دریچه سیاه» - او اکنون تحت فشار فزاینده‌ای از سوی طرف مقابل قرار گرفته است، زیرا نتوانست از پلتفرم بین‌المللی خود برای دفاع از حکومتی که مردمش را سرکوب می‌کند استفاده کند. در یک کنفرانس مطبوعاتی در کن، پس از نمایش «یک قهرمان»، یک روزنامه‌نگار به این موضوع اشاره کرد که بازیگر نقش اول این فیلم قبلاً در فیلمی بازی کرده است که توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تامین مالی شده است. فرهادی در پاسخ گفت: من بازیگر را یک بازیگر می‌بینم. وقتی بازیگران برای بازی در یک فیلم می‌روند، سعی می‌کنند نقش را به بهترین شکل ممکن بازی کنند.» محمد رسول اف کارگردانی که متهم به ایجاد تبلیغات شده بود اما هنوز زندانی نشده بود، در توییتر نوشت: «اصغر فرهادی عزیز، طبق استدلال شما، آیشمن فقط یک سرباز بود که سعی کرد وظیفه خود را به خوبی انجام دهد! مطمئن شوید که هر دوی شما همزمان به آنجا برسید. کاریکاتور سام گروس مسیح‌زاده زمانی ناراحت بود که منتقدان فرهادی به ادعاهای او پایبند بودند تا استدلال‌های خود را پیش ببرند. او به من گفت: من دوست ندارم که مردم به او توهین کنند. من هرگز به آقای فرهادی توهین نمی‌کنم. احساس می‌کنم او یک انسان است، مثل همه انسان‌های دیگر که اشتباه کرده است. من فقط می‌خواهم که او با من صادق باشد، فقط همین. مسیح‌زاده با یک وکیل، دوست یکی از دوستانش، مشورت کرد و او به او پیشنهاد داد که از طریق سانا، یک پورتال الکترونیکی در ایران که به شهروندان اجازه می‌دهد اخطارهای حقوقی را برای هر کسی در کشور ارسال کنند، با فرهادی تماس بگیرد. در شهریور 1390، وکیل دادگستری با ارسال پیامی به فرهادی مبنی بر نقض حقوق مالکیت معنوی مسیح‌زاده اعلام کرد. وی خواستار گفتگو و مذاکره برای دستیابی به صلح و توافق شد اگر این خواسته دوستانه برآورده نشود، ما حق استفاده از دادگاه را برای خود محفوظ می‌داریم.» هیچ پاسخی دریافت نشد، اما یک ماه بعد مسیح‌زاده به جلسه‌ای در خانه سینما دعوت شد، صنفی که رهبری آن تحت کنترل دولت است. منوچهر شهسواری، رئیس وقت مجلس به همراه کاوه راد وکیل فرهادی و رئیس شورای داوری مجلس که اختلافات بین فیلمسازان را حل می‌کند، در آنجا حضور داشتند. راد به مسیح‌زاده اعلام کرد که طبق قوانین ایران مرتکب جرم افترا شده است: بازنشر داستان‌های دروغ، حتی اگر خودش آنها را ننوشته باشد، غیرقانونی است. با توجه به ضبط صوتی جلسه، او به او گفت: «تقاضای دادخواست بسیار ساده است. خیلی آسان است. او گفت برای جلوگیری از شکایت از او در دادگاه، او باید استوری‌های اینستاگرام خود را که به عنوان برجسته در پروفایل خود ذخیره کرده بود، حذف کند. «یک قهرمان» هنوز در ایران اکران نشده بود. شناخت مسیح‌زاده از فیلم بر اساس گزارش‌های دوستانش در کن و پوشش خبری بین‌المللی بود. او به راد گفت که موافق است که مضامین مستندش از فرهادی است، اما گفت از این‌که مردم می‌گویند داستان واقعی از اوست، شگفت‌زده است. او گفت: چهار ماه است که من سخت تلاش می‌کنم تا به او برسم. من مدام پیام می‌فرستم و به همه کسانی که می‌شناسم و احتمالاً با آقای فرهادی ارتباط دارند می‌گویم که از او بخواهند با من تماس بگیرند.» او ادامه داد: «برای من آقای فرهادی استاد همه چیز اخلاقی بود. من دوست ندارم این کلمه را بگویم، اما دروغ گفتن خیلی عجیب است.» شهسواری، رئیس خانه سینما به مسیح‌زاده گفت مراقب باشید مردم می‌توانند از اتهام او به عنوان فرصتی برای به چالش کشیدن حیثیت سینمای ایران استفاده کنند. او یکی از آخرین صحنه‌های «کازابلانکا» را به او یادآوری کرد، زمانی که قهرمان، ریک، حقیقت را پنهان می‌کند و به شوهر زنی که هنوز دوستش دارد می‌گوید که عاشقانه‌شان تمام شده است، قبل از کمک به آنها برای فرار از دست نازی‌ها. مسیح‌زاده که صحنه را خوب می‌دانست گفت: دروغ نمی‌گوید اما راست نمی‌گوید. شهسواری گفت: این چیزی است که ما از سینما آموخته ایم. وی به مسیح‌زاده توصیه کرد که درباره پیامدهای اخلاقی گفتن حقیقت خوب فکر کند: آیا این درست بود که با صدای بلند به کسی بگوییم کک و مک بیش از حد روی صورتش است؟ یا این‌که به یک نفر بگوید لاک ناخنش بد کار شده است؟ گفت: فرق راست گفتن با بی‌شرمی، موهای بسیار نازکی است. روز بعد، اعلام شد که «یک قهرمان» به عنوان فیلم ارسالی کشور برای اسکار انتخاب شده است. آن شب، یک اتاق مجازی در App Clubhouse برای بحث در مورد این تصمیم ایجاد شد. مردم گلایه داشتند که به نسل جدیدی از فیلمسازان ایرانی فرصت قیام داده نمی‌شود، زیرا هر وقت فرهادی فیلمی داشت، دیگر کارگردانان ایرانی نادیده گرفته می‌شدند. مهدی عسگرپور، یکی از اعضای کمیته 9 نفره انتخاب اسکار، در اتاق کلاب هاوس حضور داشت و توضیح داد: «کسانی که فیلم‌های اسکار را در آکادمی انتخاب می‌کنند، سن زیادی دارند و احساس نمی‌کنند. مثل تماشای فیلم.» او گفت که استراتژی کمیته اش این است که با توجه به رزومه کارگردان، هر فیلم ایرانی را که بیشترین شانس را برای تماشا داشته باشد، انتخاب کند. یکی از مجریان اتاق گفت: «چیزی که در صحبت‌های ما مطرح شد این بود که ممکن است از فیلم فرهادی شکایتی وجود داشته باشد. مسیح‌زاده و شفیعی مدیر موسسه بامداد به اتاق پیوسته بودند. شفیعی به همه اطلاع داد که مسیح‌زاده بیانیه‌ای را امضا کرده و گفته است فرهادی ایده فیلمش را به او داده است. مسیح‌زاده مداخله کرد: «شما در اتاقی حضور داشتید که آقای فرهادی به من گفت این نامه را امضا کن، یادت هست؟» شفیعی گفت: بله دقیقاً یادم است. آقای. فرهادی هم تو اتاق بود؟» شفیعی با پرهیز از این سوال گفت: آیا هنگام امضای نامه زیر شکنجه بودید؟ مسیح‌زاده گفت: من فقط یک سوال پرسیدم. شفیعی گفت: می‌خواهم بدانم. وقتی آن نامه را امضا کردید زیر شکنجه بودید؟ دو روز بعد مسیح‌زاده برای دومین جلسه با رئیس خانه سینما دعوت شد و از حضور فرهادی خیالش راحت شد. اما، در جلسه، فرهادی به او گفت که وقتی داستان او را در مورد احساس اجبار به امضای بیانیه شنیده، شوکه شده است. او گفت که به هر یک از شاگردانش یک نهال داده است. بله، آنها نهال‌ها را کاشته بودند، اما او دستورات دقیقی برای آنها داده بود که آنها را کجا بکارند و چگونه و چه زمانی خاک را آبیاری کنند. سال‌ها بعد او را با یک تکه میوه دیده بود و او را متهم کرد که آن را از او گرفته است. اما او به او گفت: این درخت من بود. مسیح‌زاده سعی کرد توضیح دهد که چرا برای امضای بیانیه تحت فشار بوده است، اما فرهادی حرف او را قطع کرد و گفت: «این را می‌توان ضبط کرد، زیرا شما واقعاً من را متهم می‌کنید و ما می‌توانیم از نظر قانونی تحت تعقیب قرار دهیم.» او پرسید: چگونه وجدانت به تو اجازه می‌دهد که در مورد معلمی که این همه کار خوب را برای تو انجام داده چنین دروغ‌هایی بگویی؟ «دروغ نیست آقای فرهادی. ممکن است فراموش کرده باشید - اشکالی ندارد.» وقتی او به بازگویی خاطرات خود از امضای خود ادامه داد، به او گفت: خانم، به نظر می‌رسد شما از این بیماری رنج می‌برید - متاسفم، نمی‌خواهم این کلمه را به کار ببرم. او گفت که دیگر حتی نمی‌تواند بفهمد او چه می‌گوید: شما داستانی را تعریف می‌کنید که خیلی غیر واقعی است. او به او گفت که تصویر او را تا آخر عمر با ناسپاسی مرتبط خواهد کرد. پس از جلسه، مسیح‌زاده با غزاله سلطانی، یکی از معدود شاگردان کارگاه که آشکارا طرف او را گرفته بود، تماس گرفت. سلطانی گفت: «او خیلی گریه می‌کرد و نمی‌توانست حرف بزند. به او گفتم لطفاً بیاید، زیرا تنها بودن برای او خوب نیست. وقتی مسیح‌زاده آمد، سلطانی گفت: «او متلاشی شده بود. او ماه‌ها منتظر بود تا فرهادی که مانند یک پدر او را تحسین می‌کرد، به سراغش بیاید و بگوید اوکی آزاده، ببخشید کار بدی کردم.» مسیح‌زاده به سختی بخوابد و شروع به لکنت زبان کرد. چیزی که قبلا هرگز اتفاق نیفتاده بود او گفت: «فک و زبانم کنترل نشده بود. وقتی نگار اسکندرفر، مدیر مؤسسه کارنامه، تلفنی صحبت‌های مسیح‌زاده را شنید، به قدری نگران شد که مسیح‌زاده را دعوت کرد تا شب را در خانه اش بگذراند. اسکندرفر به من گفت: «او حتی نتوانست اسم من را بگوید. او می‌گفت: «ن-ن-ن-ن-نگار.» «اگر می‌خواهید آن را خاموش کنید، فقط این زنجیر را بکشید تا به طور تصادفی دوباره آن را روشن کنید.» کارتون آشر پرلمان اسکندرفر مربوط به حال و هوای مسیح‌زاده است، زیرا در زمان همکاری با فرهادی در «جدایی» به عنوان تهیه کننده اجرایی، او نیز احساس کرده بود که مجبور به نوشتن نامه شده بود. پس از اتمام فیلم، فرهادی بدون اطلاع او، قراردادی را برای توزیع بین‌المللی امضا کرده بود - توافقی که به گفته اسکندرفر از نظر مالی برای او مطلوب بود. طبق قرارداد اولیه، اسکندرفر به تنهایی صلاحیت انجام چنین معامله‌ای را داشت. وقتی موسس یک توزیع‌کننده بین‌المللی متوجه شد که قرارداد اصلی نقض شده است، یک ایمیل به فرهادی ارسال کرد و گفت: «ممکن است انتشار مسدود شود». در آن زمان، «جدایی» یکی از محبوب ترین‌ها برای برنده شدن اسکار فیلم خارجی بود. اسکندرفر احساس می‌کرد که برای حل بحران چاره‌ای ندارد جز این‌که نامه‌ای بنویسد که حقوق خود را به فرهادی واگذار کرده و آن را به عقب برگرداند، بنابراین به نظر می‌رسید که پیش نویس آن قبل از امضای قرارداد بین‌المللی توسط فرهادی تنظیم شده بود. او نمی‌خواست مسوول جلوگیری از دریافت شناختی که شایسته فیلم است، باشد. او به من گفت: «اگر همه چیز از بین می‌رفت، باید در برابر تاریخ و یک نسل کامل پاسخگو باشم. (فرهادی با حساب اسکندرفر مخالفت می‌کند و نامه‌ای به من نشان می‌دهد که سهم سرمایه‌گذار «یک جدایی» را به طور کامل پرداخت نکرده است. اسکندرفر گفت که پرداخت یک موضوع جداگانه است؛ به دلیل تحریم‌های اعمال شده بر بانک‌های ایرانی، وی در واریز وجه به تأخیر افتاده است. پول.) اسکندرفر نگران بود که مسیح‌زاده خراب شود. او گفت: من نگران بودم که آنچه را که از نظر روانی از سر گذرانده‌ام - او نیز همان را پشت سر بگذارد، یا حتی بدتر. وقتی خودم در آن موقعیت بودم، سکوت را پذیرفته بودم.» مادر مسیح‌زاده برای نگهداری از او به تهران پرواز کرد. مسیح‌زاده به من گفت: «من از آن دسته دخترانی هستم که خیلی اهل گردش، سفر کردن را دوست دارم، افراد زیادی را می‌شناسم. اما بیشتر دوستان و همکارانش او را رها کرده بودند. سلطانی گفت که مردم هم به خاطر حمایت از مسیح‌زاده به او حمله کردند. سلطانی به من گفت: «فکر می‌کنم واقعاً می‌توانیم از طریق این پرونده ذهن و فرهنگ ایران را مطالعه کنیم. ما همیشه در سراسر جهان تحقیر می‌شویم و فرهادی به ما احساس قدرت و پیشرفت می‌دهد. فکر می‌کنم، از قسمت ناخودآگاه ذهنشان، مردم نمی‌خواهند به هیچ داستانی گوش دهند که ممکن است بت ما، قهرمان ما را پایین بیاورد.» پس از گذشت چند روز از دومین دیدار با رئیس خانه سینما، از مسیح‌زاده خواسته شد در سومین جلسه حضور یابد. اما در آن زمان نمی‌توانست بدون لکنت صحبت کند و دیگر باور نمی‌کرد که از صحبت کردن با فرهادی چیز مفیدی حاصل شود، بنابراین نپذیرفت. نماینده‌ای از خانه سینما با وکیل او تماس گرفت و مبلغی معادل هزار و ششصد دلار برای مشارکت مسیح‌زاده در فیلم «یک قهرمان» که بیش از 2.8 میلیون دلار در اکران‌های سینمایی به دست آورده و اکنون در آمازون پرایم پخش می‌شود، پیشنهاد کرد و پیشنهاد کرد که او در اعتبارات به عنوان عضوی از گروهی از محققان ذکر شده است. مسیح‌زاده این پیشنهاد را رد کرد. او به من گفت: «وقتی کسی را با گفتن «دروغگو هستی، توهم خورده‌ای» تحقیر می‌کنی، و بعداً می‌گویی: «می‌خواهم به عنوان یک محقق به تو اعتبار بدهم، پاسخ من البته «نه» است. من محقق «یک قهرمان» نبودم. من کارگردان مستندم بودم. هیچکس نزد من نیامد که برای «یک قهرمان» تحقیق کنم.» او درخواست اعتبار کرد و گفت که «قهرمان» از مستند او الهام گرفته شده است، اما راد به من گفت که با توجه به تفاوت‌های دو فیلم، « ما نمی‌توانستیم این را بپذیریم.» شورای داوری خانه سینما پیش از این با صدور رأی رسمی به کذب بودن ادعای مسیح‌زاده رسیده بود. «حرکتی ضدفرهنگی» که مانع تبدیل شدن «یک قهرمان» به «سفیر و نماینده شایسته سینمای ایران در مسیر موفقیت جهانی آن» شود. مسیح‌زاده به بازنشر استوری‌های اینستاگرامی ادامه داد که در آن مردم به شباهت مستند او با «یک قهرمان» اشاره کردند. چند هفته پس از جلسات خانه سینما، فرهادی با طرح شکایتی به شعبه بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه تهران، مسیح‌زاده را به افترا و انتشار اخبار کذب متهم کرد. او با یک سال زندان یا هفتاد و چهار ضربه شلاق مواجه شد. فرهادی به من گفت که از طرح شکایت کیفری علیه شاگردش متنفر است، اما گفت که وکیلش به او گفته است: «ما چاره‌ای نداریم، زیرا این بی‌صفتی‌ها را در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنند». مسیح‌زاده برای آماده شدن برای محاکمه، «یک قهرمان» را که چهار روز پس از دیدارش با فرهادی در ایران به نمایش درآمد، شش بار در هفته دید. یک شب، وقتی داشت یادداشت هایش را برای دادگاه مرور می‌کرد، به یاد نصیحتی افتاد که فرهادی به هنرجویان کارگاه فیلمنامه نویسی کرده بود: آنها باید به شخصیت هایشان کارهای معمولی و قابل تشخیص بدهند. او احساس کرد که شخصیت مورد علاقه فرهادی در «یک قهرمان» مردی است که رحیم به او بدهکار است. مرد قلب موضوعی فیلم را بیان می‌کند و می‌پرسد که چرا باید از یک شخص به عنوان یک قهرمان به خاطر بازگرداندن پول به جای نگه داشتن آن تجلیل شود. کجای دنیا از مردم بخاطر اشتباه نکردن تجلیل می‌شود؟ او می‌پرسد. او متوجه شد که طلبکار صاحب یک مغازه فتوکپی با یک دستگاه کپی است که در حین صحبت کردن او به صدا در می‌آید. آقای. فرهادی چرا؟» با خودش گفت «چرا چنین شغلی را انتخاب کردی؟ خودت میدونی چیکار کردی؟» در آبان ماه 1390 شعبه بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه تهران اولین جلسه رسیدگی به پرونده افترا را برگزار کرد. مسیح‌زاده به من گفت که قبل از جلسه دادگاه حتما دوش گرفته است، چون می‌دانست «دو سه روزی مرا دستگیر می‌کنند تا خانواده‌ام پول بیاورند». او ادامه داد: به خاطر آن امضا، من احساس کردم که هر اتفاقی برای من بیفتد، من سزاوار آن هستم. اما او گفت که در اولین گفتگوی خود با قاضی تصمیم‌گیری درباره پرونده، او به او گفت که بیانیه‌ای که او امضا کرده بود از نظر قانونی بی‌معنی است. او هنوز لکنت زبان داشت، اما پس از اظهارات قاضی، او گفت: کم کم صدایم را پس گرفتم. احساس کردم آزاد شدم. آن روز فرهادی صریح ترین اظهارات سیاسی دوران حرفه‌ای خود را بیان کرد. یک فیلمساز حامی دولت در گفت‌وگو با یکی از خبرگزاری‌ها در تهران، فرهادی را متهم کرده بود که «هم در داخل و هم خارج از دولت» و «سر سفره همه می‌خورد». فرهادی در اینستاگرام خطاب به این فیلمساز نوشت: «من کاری به طرز فکر واپس‌گرایانه شما ندارم و نیازی به تمجید و حمایت شما ندارم. اگر انتخاب فیلم من «یک قهرمان» به عنوان فیلم ارسالی رسمی اسکار ایران باعث شده به این نتیجه برسید که من زیر پرچم شما هستم، این تصمیم را لغو کنید. من اهمیتی نمی‌دهم.» او ادامه داد: اجازه دهید صراحتاً بگویم: از شما متنفرم! وی با بیان این‌که آرزوی ماندن در وطن و ادامه ساختن فیلم برای ایرانیان را دارد، خاطرنشان کرد: به نظر می‌رسد از هر طرف تلاش زیادی می‌شود که برخی با انتشار خاطرات تحریف شده و جعلی و برخی دیگر با تهمت، این عشق و امید را از بین ببرند. و ادعاهای دروغین.» مسیح‌زاده گفت که وقتی سطر آخر را خواند احساس کرد «از من نام می‌برد، اما پنهان است. و من تنها کسی نبودم که این فکر را داشتم. مردم مدام آن را برای من می‌فرستادند و می‌گفتند: «او می‌گوید خاطراتت جعلی است.» دو هفته بعد از اولین جلسه، مسیح‌زاده برای ملاقات با محمدرضا شکری در زندان به شیراز رفت. او تصمیم گرفته بود مستندی درباره اتفاقاتی که برایش می‌افتد بسازد، اما گفت: «من به آن نه به عنوان یک فیلم، بلکه به عنوان سندی برای نشان دادن به دادگاه نگاه می‌کردم.» شکری در زندان عادل آباد بود که هزاران زندانی دارد که برخی از آنها زندانی سیاسی هستند که به اعدام محکوم شده‌اند. در سال 2020، زمانی که زندان یک قهرمان کشتی را که به رژیم ایران معترض بود، اعدام کرد، اعتراض بین‌المللی به پا شد. او قبل از مرگش گفت که مأموران او را شکنجه کرده‌اند، پاها و دست هایش را با باتوم زده‌اند، در بینی اش مشروبات الکلی ریخته اند و یک کیسه پلاستیکی روی سرش کشیده‌اند. (دولت این موضوع را تکذیب کرد.) مسیح‌زاده با یک فیلمبردار و یک تکنسین صدا که استخدام کرده بود، با شکری در اتاق ملاقات زندان ملاقات کرد، سالنی طولانی با ردیفی از پنجره‌ها نزدیک سقف. سلام خانم مسیح‌زاده، خوبید؟ شکری در حالی که کف دستش را به سینه اش گرفته بود گفت. هفت سال بود که همدیگر را ندیده بودند، و در این مدت او فقط یک بازدیدکننده داشت، مادرش. او لباس زندان سبز زیتونی به تن داشت. کلش روی صورتش خاکستری شده بود. به او گفت: در خدمت شما هستم. پشت یک میز پلاستیکی نشستند. او به او گفت: من می‌خواهم تو را همین الان از اینجا ببرم. چطور؟ با خنده پرسید. او گفت: «من به راه‌هایی فکر کرده‌ام. می‌خواهم شما را به سینما ببرم تا با هم فیلم تماشا کنید.» شکری از خنده منفجر شد. مردیث را دیده ای؟ او به تازگی ابروهاش رو برداشته.» کارتون سارا لوتمن باور نمی‌کنی؟ او پرسید. ما می‌خواهیم به سینما برویم و یک فیلم ببینیم - با ما می‌آیی؟ آنقدر خندید که سرش را روی میز گذاشت: «اگر اجازه بدهند.» به خدا سوگند، تو بهتر می‌دانی، تو هم مثل خواهر من هستی. او درخواست کرده بود تا شکری را به نمایش ساعت 10 صبح «یک قهرمان» در یکی از تئاترهای شیراز ببرد. شکری که پاهایش غل و زنجیر بود، روی صندلی قرمز رنگی، کنار یک نگهبان زندان که به او دستبند زده بودند، نشست. مدیر تئاتر دوست نداشت مشتری‌ها در کنار زندانی فیلم ببینند، بنابراین مسیح‌زاده پس از قرض گرفتن از یکی از آشنایان، هر صندلی را خریده بود. مسیح‌زاده از قبل چیزی درباره این فیلم به شکری نگفته بود. وقتی تمام شد گریه می‌کرد. او در لابی تئاتر به مسیح‌زاده گفت: «من در لبه پرت هستم. «داستان زندگی که برای من اتفاق افتاد... آمدند و با فیلمنامه دیگری از آن استفاده کردند.» وقتی مسیح‌زاده مشغول ساخت مستندش بود، شکری از او خواسته بود که از برادرش که معلولیتی داشت و صحبت کردنش را سخت کرده بود، فیلم نگیرد و او هم قبول کرده بود. رحیم در «قهرمان» پسری لکنت دارد که به نوعی برای یک موسسه خیریه برای جمع آوری پول از طرف او تبدیل می‌شود. او در حالی که گریه می‌کرد به او گفت: «به تو گفتم لطفاً فیلم برادرم را جایی نشان نده. مسیح‌زاده گفت: واقعا متاسفم. او گفت: «خدا رحمتت کند. بخش برادرم فشار زیادی به من وارد کرد. «آقای شکری برادرتان فوت کردند؟» مسیح‌زاده پرسید. سرش را تکان داد و همچنان گریه می‌کرد. او گفت: «آقای شکری به شما تسلیت می‌گویم. من این را نمیدانستم. شکری گفت: او لکنت این پسر را به جای معلولیت برادرم قرار داده است. او چشمانش را با ماسک جراحی که در طول فیلم زده بود پاک کرد. ببخشید که این را گفتم - این واقعاً یک سرقت است. او قرار نبود با آبروی من بازی کند.» آنها با هم به زندان بازگشتند و شکری در ادامه بازتاب فیلم، زندانی را گاهی رحیم صدا می‌کرد و گاهی رحیم را «من» خطاب می‌کرد. او گفت: احساس من این است که آقای کارگردان حداقل می‌توانست به دیدن من بیاید. او شروع کرد به تصور این‌که چگونه فرهادی ممکن است از او اجازه بگیرد و سپس به او گفت: «من به تو کمک می‌کنم که از اینجا بروی. من فیلم را می‌سازم و به تو کمک می‌کنم بیرون بیایی.» شکری دختری داشت که سال‌ها بود او را ندیده بود. او گفت: من قبول می‌کردم. مسیح‌زاده دو کتاب درسی درباره حقوق مالکیت فکری خرید. او تصمیم گرفته بود خود را نمایندگی کند. او به من گفت: متاسفانه زندگی من لغو شد. از صبح تا شب فقط به پرونده ام فکر می‌کردم و احکام حقوقی را حفظ می‌کردم.» او اغلب با گریه در جلسات حاضر می‌شد. این پرونده بر اظهارات او در رسانه‌های اجتماعی متمرکز بود، اما او امیدوار بود که شواهد جدیدی مانند فیلم ویدئویی کارگاه ارائه کند. او می‌گوید: «مردم به من می‌گفتند باید از فرهادی هم شکایت کنی تا همه مدارک را به قاضی بیاوری». با منشی خانه سینما تماس گرفت. گفتم: ببخشید، لطفا به آقای فرهادی بگویید وقتی معلمی علیه شاگردش پرونده باز می‌کند، جلوه خوبی برای جامعه ایجاد نمی‌کند. لطفا از او بخواهید آن را پس بگیرد. در غیر این صورت از او شکایت خواهم کرد. نمی‌خواهم، چون او استاد من است، اما باید از خودم دفاع کنم.» او پاسخی دریافت نکرد. در 30 نوامبر 2021، نزدیک به یک ماه پس از طرح شکایت فرهادی، مسیح‌زاده دعوی متقابلی را به دلیل سرقت ادبی، سرقت دارایی معنوی و «مقتضیات نامشروع از طریق کلاهبرداری یا سوء استفاده از امتیاز» مطرح کرد. فرهادی در صورت محکومیت ممکن است تا سه سال زندان و امکان واگذاری عواید «یک قهرمان» به مسیح‌زاده محکوم شود. شکری از زندان نیز از فرهادی به اتهام افترا و «افشای اطلاعات و اسرار شخصی» و سایر اتهامات شکایت کرد. او نوشته است که «اجازه انحصاری ساخت زندگی واقعی من را به خانم مسیح‌زاده داده است» و هرگز به فرهادی اجازه تصویرسازی داستانش را نداده است. او توضیح داد که چگونه «قهرمان» «مشکل حنجره برادرم که هنگام صحبت از تنگی نفس رنج می‌برد» را به نمایش گذاشته است – موضوعی که به مسیح‌زاده گفته بود تحت هیچ شرایطی از آن سخنی نگوید، زیرا می‌ترسید از آن برای «برانگیختن ترحم» استفاده شود. مسیح‌زاده وقتی برای گرفتن سند برای دادگاه به خانه سینما رفت، گفت که شهسواری، رئیس این موسسه از او خواسته است که شکایت خود را پس بگیرد. گفت اگر فرهادی او را پس بگیرد، این کار را خواهد کرد. اما، در ژانویه، فرهادی شکایت دومی را علیه او تنظیم کرد، این شکایت به اتهام افترا و انتشار اخبار نادرست با گفتن این‌که او مجبور به امضای بیانیه شده است. چرا باید او را مجبور به انجام این کار کنم؟ فرهادی به من گفت. این یک نامه بسیار عادی بود.

ایران به کنوانسیون برن برای حمایت از آثار ادبی و هنری که توسط صد و هشتاد و یک کشور امضا شده است نپیوسته است. این کشور قوانین کپی رایت داخلی دارد، اما این قوانین به طور نامنظم اجرا می‌شوند، تا حدی به این دلیل که تعداد کمی از وکلا در این زمینه تخصص دارند.. برخی از علمای حقوق اسلامی مشروعیت حق مالکیت معنوی را مورد تردید قرار داده‌اند، که به وضوح توسط فقهای اولیه اسلامی یا احادیث، مجموعه سخنانی که از پیامبر اسلام نقل شده است، بیان نشده است. بهروز افخمی، کارگردان سینما و نماینده سابق مجلس ایران، در اوایل سال جاری، در یک مجله اینترنتی سینمایی، مفهوم کپی رایت را یک ساختار غربی توصیف کرد. او گفت: «هر کسی که فکر می‌کند ایده‌ای دارد که قبلاً درباره آن صحبت نشده است، معمولاً داستان‌های کافی را نخوانده است. مستند مسیح‌زاده با سطحی از دقت و کنجکاوی به داستان شکری می‌پردازد که حسی انسان شناختی و تقریباً شادی آور دارد. فیلم فرهادی به دنبال حقیقتی متفاوت است. مشاهده این‌که چگونه او جزئیات کوچکی از روایت شکری می‌گیرد و آنها را به رشته‌های متقاطع طرح می‌پیوندد، به این معنی است که روند تبدیل داستان به هنر را ببینیم. حتی یک جزئیات به ظاهر جزئی، مانند نقص گفتاری پسر رحیم، وجود خود را توجیه می‌کند و فضای اخلاقی و احساسی فیلم را تغییر می‌دهد. فرهادی در مصاحبه‌ای در جشنواره بین‌المللی فیلم سانتا باربارا، وقتی از او پرسیده شد که چرا «آن نقص گفتاری دلخراش را که برای فیلمنامه بسیار مؤثر است» انتخاب کرده است، گفت که وقتی شروع به نوشتن کرد، این انتخاب را انجام داده است. او گفت: «شخصیت اصلی فیلم فردی است که نمی‌تواند تصمیم بگیرد. اما، در پایان فیلم، او تصمیم می‌گیرد.» رحیم از ساختن ویدئویی که ممکن است به آزادی او از زندان کمک کند، امتناع می‌کند، زیرا این به معنای افشای نقص گفتار پسرش در معرض دید عموم است. فرهادی گفت: «این تصمیم او را در مقابل فرزندش قهرمان می‌کند. به همین دلیل است که من این موضوع را در مورد مشکل گفتاری کودک قرار دادم - تا بتواند تصمیم بگیرد. قانون کپی رایت بین ایده‌هایی که نمی‌توانند مالکیت داشته باشند و بیان ایده‌هایی که می‌توانند باشند تفاوت قائل می‌شود. فرهادی و وکیلش دو استدلال متفاوت به دادگاه ارائه کردند: اول این‌که فرهادی ایده کار روی داستان شکری را به مسیح‌زاده داده بود و دوم این‌که مهم نبود که چه کسی اصل ماجرا را پیدا کرده بود، زیرا پرونده شکری در سال گذشته گزارش شده بود. رسانه‌های قبل از مستند مسیح‌زاده، بنابراین هیچ کدام نتوانستند ادعای مالکیت آن را داشته باشند. دادگاه به مؤسسه کارنامه دستور داد که تقریباً شصت ساعت فیلم مستند از کل کارگاه را در اختیار مسیح‌زاده قرار دهد. مسیح‌زاده فیلم را در یک مجموعه یک ساعته از لحظه‌های مرتبط با پرونده فشرده کرد تا قاضی بتواند تحلیل کند که آیا داستان شکری مجموعه‌ای ثابت از حقایق است که برای هرکسی قابل تفسیر نیست، یا این‌که مسیح‌زاده خطوط آن را برای این پرونده کشف کرده است. بار اول. در مارس 2022، پس از جلسات متعدد استماع در طول پنج ماه، قاضی نظری هجده صفحه‌ای صادر کرد و نتیجه گرفت که این داستان در مالکیت عمومی نبوده است. او نوشت که فیلم کلاس درس مسیح‌زاده را نشان می‌دهد که ایده داستان شکری را مطرح می‌کند و توضیح می‌دهد که دو مقاله در روزنامه در این باره وجود دارد. هیچکدام به صورت آنلاین در دسترس نبودند، بنابراین مسیح‌زاده نسخه‌های قدیمی اوراقی را که شکری در سلول زندانش نگه داشته بود به امانت گرفته بود. قاضی نوشت که او مقالات را به صورت آنلاین جستجو کرده است، اما فایده‌ای نداشت. قاضی شکایات فرهادی و شکری را رد کرد، اما ادعاهای مسیح‌زاده را مستحق دانست و به چهل و چهار بخش در «یک قهرمان» اشاره کرد که یا شبیه مستند او بود یا از تحقیقات او برگرفته بود. او فرهادی را به دلیل نقض حقوق معنوی شاگردش متهم کرد و پرونده را به دادگاه کیفری ارجاع داد تا مشخص شود که آیا فرهادی در این اتهام مجرم است یا خیر. اسکندرفر گفت یکی از دوازده دانش آموزی که بیانیه حمایت از فرهادی را امضا کرده بود با گریه به دفتر او آمد. دانش آموز نگران بود که ممکن است به خاطر درج نامش روی نامه از او شکایت شود. اسکندرفر به من گفت: «او کاملاً ترسیده بود. از او پرسیدم «چرا آن نامه را امضا کردی؟» گفت: «به همین دلیل آزاده نامه او را امضا کرد: فرهادی معلم من بود و از من انتظار می‌رفت.» پس از تصمیم قاضی، من و مسیح‌زاده. در استانبول ملاقات کرد، زیرا ملاقات در آنجا امن تر از ایران بود، جایی که بسیاری از روزنامه نگاران دستگیر شده‌اند. با این‌که موهای مسیح‌زاده مشکی بود، بلافاصله اعتراف کرد که موهایش را رنگ کرده است. او به من گفت: موهایم کاملا سفید شد. این در یک سال اتفاق افتاد. اولین گفتگوی ما سیزده ساعت طول کشید. مسیح‌زاده در تلاش بود تا چگونگی تبدیل شدنش به آنتاگونیست فرهادی را بررسی کند و به نظر می‌رسید که از تعهد خود برای ادامه مبارزه گیج شده بود. او به من گفت: گاهی اوقات فکر می‌کنم این چیز خوبی نیست. تا این سال، من یک دختر بسیار ساده بودم. او می‌گوید، وقتی فرهادی برای اولین بار شکایت کیفری خود را مطرح کرد، فکر می‌کردم به دادگاه بروم و همه عواقب آن را بپذیرم و نشان دهم که در مقابل فرهادی چقدر ضعیف بودم، او چگونه به من خیانت کرد. من قربانی می‌شوم.» او حدس زد که فرهادی هم این محاسبه را کرده است. اما ناگهان گفتم: چرا؟ پس مردم می‌توانند برای من گریه کنند؟ پس من می‌توانم چشمانم را ببندم و تمام قدرت را به او بدهم؟ چون قانون این است که زنان ضعیف هستند، من باید ضعیف باشم؟» اگرچه قاضی به نفع او حکم داده بود، اما مسیح‌زاده صدها پیام دریافت کرد که به شخصیت او حمله می‌کرد. او متهم به فاحشه بودن، جاسوسی، فرصت طلبی بود. صداقت به من گفت: «فرصت خوبی برای او بود که فیلمش را به بسیاری از مردم نشان دهد. با شناختی که از او دارم و دروغ‌هایی که از او شنیده ام، فکر می‌کنم این اتفاق افتاده است. او گفت که فیلمسازانی که از او حمایت کردند به موفقیت فرهادی حسادت می‌کردند. راد پس از تصمیم قاضی در بیانیه‌ای در اینستاگرام این ادعا را تکرار کرد که ماجرای شکری در اختیار عموم قرار گرفته است و به عنوان شاهد، لینک دو مقاله درباره شکری را در روزنامه‌های ایران منتشر کرد. مسیح‌زاده داستان شکری را در اینترنت جستجو کرد. او گفت: من فکر کردم، وای، آنها ناگهان اینترنت را با این داستان پر کردند. (وقتی از یک روزنامه نگار باسابقه در ایران پرسیدم چطور ممکن است چنین چیزی امکان پذیر است، گفت: «یک خبر به من بده تا آن را در صد سایت بگذارم - آسان است.» مسیح‌زاده بیش از سی هزار دلار بود. در بدهی، پس از قرض گرفتن پول برای پرداخت مشاوره با وکلا، از جمله هزینه‌های دیگر. او یک سال رفته بود با درآمد کمی. او در شمال ایران در حال ساخت یک فیلم کوتاه بود، اما گفت که تهیه‌کننده به‌طور ناگهانی از این پروژه کناره‌گیری کرده و دلیل آن هم پرونده فرهادی است. (تولیدکننده برای اظهار نظر تماس برقرار نکرد.) او در حالی که گریه می‌کرد به من گفت: می خواستم به شما اعتراف کنم که من اصلاً قدرتمند نیستم. آنها مرا در سینما می‌کشند. حرفه من به پایان می‌رسد.» به نظر نمی‌رسید که جامعه بین‌المللی فیلم از تصمیمی که توسط یک سیستم حقوقی که به عنوان ناعادلانه و فاسد شناخته می‌شود، گرفته شده بود. وقتی در استانبول با مسیح‌زاده آشنا شدم، فرهادی به تازگی به عنوان داور جشنواره فیلم کن 2022 انتخاب شده بود. سپس به عنوان رئیس هیات داوران جشنواره فیلم زوریخ انتخاب شد. او گفت: «مثل این‌که تمام دنیا به من می‌خندند. سیستم قضایی ایران جرایم را در دو دسته «قابل گذشت» و «غیرقابل گذشت» طبقه بندی می‌کند. برای جنایات دسته اول، قربانیان می‌توانند از دولت بخواهند که در صورتی که تصمیم به صلح با مرتکب داشته باشند، روند محاکمه را متوقف کند. مسیح‌زاده پس از اولین جلسه دادگاه کیفری در ژوئن 2022 گفت، یکی از وکلای فرهادی، وکیل حقوق بشر که برای این دادرسی استخدام شده بود، پیشنهاد کرد که او و فرهادی یک کنفرانس مطبوعاتی مشترک داشته باشند و اعلام کنند که در این جلسه سوء تفاهم بوده است مسیح‌زاده در پاسخ گفت: از آقای فرهادی بخواهید که به نشست خبری برود و اعتراف کند که «انسان اشتباه می‌کند و من یک انسانم و اشتباه کردم.» سپس شکایتم را پس می‌گیرم. به توافق نرسیدند. فرهادی نموداری 9 صفحه‌ای را به دادگاه کیفری ارائه کرد که شباهت‌های ادعایی «یک قهرمان» و مستند مسیح‌زاده را تحلیل می‌کرد. او هر شباهت را در یکی از سه دسته قرار داد: «اخبار» (جزئیات قبلاً در یک مقاله منتشر شده بود)، «عرف» (یک شخصیت از یک عبارت یا ایده متعارف استفاده می‌کند، مانند مقایسه یک چیز خوب با یک معجزه). یا «ایده، طرح، راهنمایی» (فیلم‌ها به هم شباهت داشتند زیرا او به شاگردانش دستور داده بود که رویکرد سینمایی او را اتخاذ کنند). او در بیانیه‌ای خطاب به دادگاه نوشت: ابهام در شخصیت‌پردازی، تردید در صحت گفت‌وگوها و موقعیت‌ها، تغییر مسیر داستان و... همگی از عناصر ثابت کار من هستند. او افزود که به نظر می‌رسد یک شوخی است که می‌توان او را به سرقت همین عناصر از یک دانش آموز متهم کرد. این پرونده اکنون پنج ماه است که در دادگاه کیفری مطرح است، اما ممکن است تا تصمیم گیری قاضی بسیار بیشتر طول بکشد. مانی حقیقی به من گفت که وقتی تابستان گذشته با فرهادی درباره این پرونده صحبت کرد، مشخص بود که فرهادی معتقد است هیچ اشتباهی نکرده است: «او فقط در شوک بود. او به من گفت: این ایده من بود. من آن را به دانش آموزان دادم و بعد با نتیجه برگشتند.» حقیقی از «گذشته» از سال 1392 تاکنون هیچ یک از فیلم‌های فرهادی را ندیده است، زیرا نمی‌خواست از او بخواهند به طور عمومی در مورد فرهادی صحبت کند. یا کار او، اما او گفت: «اگر از من بپرسید – به عنوان فردی که نه «قهرمان» و نه مستند را ندیده‌ام، اما او را بسیار خوب می‌شناسم، این سرقت ادبی نیست. اصغر به عنوان یک هنرمند، به عنوان یک نویسنده بسیار باهوش و جالب است که نمی‌تواند چنین کاری انجام دهد. این اوست که خواهان کنترل بر نویسندگی است. این یک نقص شخصیتی است.» این موقعیت، مقاله‌ای را به یاد حقیقی می‌اندازد که در آن فیلسوف آمریکایی، استنلی کاول، استدلال می‌کند که شکست شاه لیر ناتوانی او در تصدیق فرزندانش و دیدن آنها همان‌طور که واقعاً هستند است. او می‌گوید: «این تراژدی در «شاه لیر» اتفاق می‌افتد و اینجا به نوعی شبیه است. او تصور می‌کرد که فرهادی در پرونده قضایی پیروز می‌شود، اما این پیروزی معنایی نخواهد داشت. او گفت که به فرهادی گفته است: «تو مرد موفق، قدرتمند و ثروتمندی هستی که با زنی شیرازی که هیچ یک از چیزهای تو را ندارد، می‌روی. این یک پیروزی نیست این یک ضرر است. خجالت آوره. آنچه شما باید انجام دهید این است که او را راضی کنید - به معنای سنتی شکسپیر. این برنده شدن در پرونده دادگاه نیست. چیزی که شما می‌خواهید این است که او احساس کند دیده شده و مورد تایید قرار گرفته است – نه این‌که شما تمام تلاش خود را انجام دادید تا این یک کار را انجام ندهید.» وقتی در ماه جولای با فرهادی صحبت کردم، او خود را آماده می‌کرد تا چندین ماه در آمریکا بماند تا روی یک فیلم جدید کار کند. از او در مورد شایعه‌ای که شنیده بودم پرسیدم، مبنی بر این‌که او برای همیشه به ایالات متحده نقل مکان می‌کند. دولت ایران ابراز مخالفت را با شدت بیشتری مجازات می‌کرد و سه فیلمساز به تازگی به زندان افتاده بودند. فرهادی گفت: «حقیقت این است که من را در دوراهی قرار داده است که باید چه کار کنم. از یک طرف، اگر من در ایران فیلم بسازم، فیلم‌های من بسیار مؤثرتر هستند - برای مردم من در ایران بسیار قدرتمندتر و مهم‌تر هستند. از سوی دیگر، اگر بمانم و این فیلم‌ها را بسازم، انگار شرایط سیاسی و عادی شدن این اتفاقات را پذیرفته ام، انگار نسبت به آن بی‌تفاوت هستم.» فرهادی حتی وقتی از عصبانیت خودش صحبت می‌کرد، حضوری آرام و متفکر داشت. دختر بزرگش که در مقطع فوق لیسانس در پرات در بروکلین درس می‌خواند، تابستان را در تهران به سر می‌برد و در یک لحظه به کامپیوتر آمد و به من گفت که کتابی به نام «گم شدن در تنهایی» نوشته ام. مجموعه‌ای از سه داستان برگرفته از نیویورکر و بازنشر فارسی - این برای من خبری بود و وضعیت آشفته هنجارهای کپی رایت در ایران را تایید می‌کرد. فرهادی گفت که سوءتفاهم‌های گسترده‌ای در مورد قانون کپی رایت وجود دارد. هر ساله پرونده‌ها به این موضوع رسیدگی می‌شود. او همچنین گفت که داستانی را در «گم شدن در تنهایی» خوانده است که در نیویورک ساخته شده است و شاید روزی اگر فیلمی در شهر بسازد، ناخودآگاه عنصری از آن داستان به سراغش بیاید و در فیلم او ظاهر شود. او گفت: «من می‌گویم، بله، مقاله شما را خواندم و روی من تأثیر گذاشت. ما در هر ثانیه چیزی از محیط، از صحبت با مردم دریافت می‌کنیم و از این موضوع آگاه نیستیم.» آیا به یک کیف نیاز دارید یا دیوانه وار بین پرداخت و گیر کردن همه چیز در کیف خود قبل از این‌که اقلام مشتری بعدی شروع به سر خوردن به پایین کنند در نوسان هستید؟ کاریکاتور جرمی نگوین او از طریق یک مترجم به من گفت که وقتی «یک قهرمان» در کن نمایش داده شد، هنوز در حال نهایی کردن تیتراژ بودند. او می‌خواست نام مسیح‌زاده را درج کند، اما اشتباهی رخ داده است. او عذرخواهی کرد که اصلاً در مورد شاگردش صحبت کرده است. او گفت: «این به این معنی نیست که او فرد خوبی نیست. من همه فیلم‌هایم را درباره مبارزه بین خوب و خوب ساختم و او را درک می‌کنم. وقتی جوان بودم، اولین فیلمم را دوست داشتم – فیلم خیلی خوبی نبود، اما در آن زمان معتقد بودم «این مال من است.» می‌توانم احساس او را درباره مستندش درک کنم.» مشاهداتی را که یک بار درباره ساختار فیلم‌هایش انجام داده بود، تکرار کردم: یک اشتباه کوچک باعث ایجاد یک سری پیامدهای ناخواسته می‌شود و به یک بحران تبدیل می‌شود. پرسیدم که آیا این فرمول برای شرایطی که الان با آن روبرو بود صدق می‌کند؟ او گفت: بله، من هر روز درباره این موضوع یادداشت می‌نویسم و شاید روزی فیلمنامه‌ای در این باره بنویسم. از یک طرف، من شگفت زده شده ام. از طرف دیگر، خوشحالم، زیرا می‌توانم بگویم، «خوب، فیلم‌های من فیلم‌های واقع‌گرایانه هستند». راه‌ها: «تصور کن یک روز دوستم زنگ بزند و بگوید: «خیلی وقت بود ندیدمت - واقعاً دلم برایت تنگ شده است.» در یک کافه جلسه گذاشتیم و چیزهای عادی می‌گوییم. دوست متوجه می‌شود که خورشید چشمان من را آزار می‌دهد و پیشنهاد می‌کند صندلی را عوض کنم. او می‌گوید که حوصله اش سر رفته است و دوست دارد به یک سفر طولانی برود. سپس پول قهوه را می‌دهم و به خودم می‌گویم: این شخص هرگز پول نمی‌دهد - چرا من همیشه باید پول قهوه اش را بپردازم؟ سپس خداحافظی می‌کنیم. او ادامه داد: من یک سوال دارم. آیا چیز عجیبی در داستانی که به شما گفتم وجود داشت؟ گفتم نه. او گفت: «همه چیز بسیار عادی بود. این ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد. حالا تصور کنید که دوست من همان روز برود، تصادف کند و بمیرد. تمام آن لحظات معانی متفاوتی به خود می‌گیرند. ممکن است به خودم بگویم: «او خیلی مهربان بود، نگران بود که آفتاب چشمانم را آزار دهد.» و بعد می‌گویم: «من خیلی آدم بدی هستم که به این فکر می‌کنم که چگونه او مرا مجبور به پرداخت هزینه فنجان قهوه‌اش کرد. سپس فکر می‌کنم، او گفت که می‌خواهد به یک سفر طولانی برود. شاید او از مرگ صحبت می‌کرد.» فرهادی ادامه داد: در فیلم‌های من هم همین طور است. وقتی فاجعه‌ای رخ می‌دهد، همه چیز را مانند دومینو روی هم می‌چینیم و همه چیز نشانه چیز دیگری می‌شود.» وی گفت: وقتی مسیح‌زاده برای دیدن او به صحنه فیلمبرداری «یک قهرمان» آمد، به او توهین شد، اما شرایط بسیار عادی بود. روزی که او بیانیه را امضا کرد، او گفت: «این نامه بسیار ساده بود، حتی روی سربرگ - فقط روی یک تکه کاغذ ساده. اما حالا که این همه اتفاق افتاده، معنای دیگری برای او پیدا کرده است.» در مرداد ماه، رئیس سازمان سینمایی ایران، یکی از شاخه‌های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، اعلام کرد که به زودی چند فیلمساز در ایران از ساخت فیلم محروم خواهند شد. اگرچه هیچ حکم رسمی وجود ندارد، اما فرهادی به من گفت که فهمیده است که در لیست است. او معتقد است که ممکن است به این دلیل باشد که هشدارها را برای عدم نمایش «قهرمان» در جشنواره فیلم اورشلیم نادیده گرفته است. او گفت: بخش‌های مختلف دولت با دستیار من و افراد دیگر تماس گرفتند و پیام خود را ارائه کردند. چند هفته بعد، یک زن بیست و دو ساله به نام مهسا امینی در بازداشت پلیس اخلاق ایران جان باخت. او دستگیر شده بود و به یک مرکز بازآموزی منتقل شده بود زیرا حجابش به درستی موهایش را نمی‌پوشاند. فرهادی در اینستاگرام با انتشار تصویری از امینی قبل از مرگ روی تخت بیمارستان نوشت: «در برابر این ظلم بی‌پایان خود را به خواب زده ایم. ما در این جنایت شریک هستیم.» تظاهرات در بیش از نود شهر آغاز شد و زنان حجاب خود را برداشتند و در خیابان‌ها سوزاندند. یک بازیگر سرشناس جرأت کرد بدون موهایش در تلویزیون ایران ظاهر شود. او با اشاره به حجاب توضیح داد: «این درست نیست. دروغ بس است. نیروهای امنیتی دولتی با گاز اشک آور و شلیک به معترضان صدها نفر از جمله حداقل بیست کودک را کشتند. فرهادی به من گفت: «در ماشینم می‌نشستم و در خیابان‌های تهران می‌چرخم. آنچه من می‌دیدم - لازم نیست شما سیاسی باشید. به عنوان یک انسان، آنچه می‌دیدم حرکت می‌کرد.» او با انتشار ویدئویی در اینستاگرام از هنرمندان سراسر جهان خواست تا در همبستگی با زنان مترقی و شجاعی که برای حقوق بشر خود تظاهرات می‌کنند بایستند. وی گفت: این جامعه به ویژه این زنان راه سخت و دردناکی را تا این نقطه طی کرده اند و اکنون به وضوح به نقطه عطفی رسیده‌اند. چند روز بعد، در تلویزیون دولتی، یک روزنامه‌نگار نزدیک به دولت اظهارات فرهادی را به سخره گرفت. آقای. فرهادی خود را مدافع حقوق زنان می‌داند. اکنون باید به اتهامات خانم آزاده مسیح‌زاده پاسخ دهد.... چرا او را از حقوقش محروم کرد؟» وی افزود: می‌خواهم یک خبر خوب به مخاطبان عزیز بدهم: یکی از رسانه‌های آمریکایی در ماه اکتبر درباره این پرونده صحبت خواهد کرد. در یک مجله چاپ خواهد شد و پاسخی برای این داستان خواهد بود.» یک روزنامه‌نگار ایرانی با انتشار این کلیپ تلویزیونی در توییتر نوشت که انتقاد صریح این برنامه از فرهادی نشان‌دهنده «آغاز دوران جدیدی از رویکرد جمهوری اسلامی به تولید فرهنگی، هنری و رسانه‌ای» است. یکی از فاجعه‌های یک رژیم ناعادلانه این است که اعمال غیراخلاقی را نسبتاً بی‌اهمیت جلوه می‌دهد: فرهادی ممکن است از قدرت خود بر یک دانش‌آموز سوء استفاده کرده باشد، اما میل به پاسخگویی او به دلیل این واقعیت پیچیده است که او توسط یک نیروی بسیار بزرگ‌تر سرکوب می‌شود.

ماجرای مسیح‌زاده که تاکنون رسانه‌های حکومتی تا حد زیادی به آن بی‌اعتنایی کرده بودند، دوباره از دست او خارج می‌شود. به نظر می‌رسد دولت به نام حقوق او توجیهی برای مخالفت با برجسته ترین فیلمساز کشور ارائه می‌دهد. خودسیانی، نویسنده نمایشنامه «ماشین نشینان»، نمایشی که فرهادی در دوران دانشجویی آن را کارگردانی کرد، به من گفت که حتی قبل از این‌که فرهادی لطف دولت را از دست بدهد، «نود و نه درصد سینمای ایران او را مقصر می‌دانستند». او پیش‌بینی کرد که اگر دادگاه فرهادی را مجرم تشخیص دهد، مردم می‌گویند فقط به خاطر تحریک مقامات ایران بوده است: «می‌گویند او دست نشانده دولت است.» فرهادی اکنون در لس آنجلس است و مشغول ساخت فیلم بعدی خود است، اما همسر و دخترانش همچنان در تهران هستند. او در ماه اکتبر به من گفت: «قلب من آنجاست. حتی اگر در رژیم فعلی نمی‌توانست فیلم دیگری بسازد، گفت: «دوباره برمی گردم». مانی حقیقی اخیراً برای اولین بار فیلم جدیدش در بریتانیا در جشنواره فیلم BFI لندن قصد خروج از ایران را داشت، اما پاسپورتش در فرودگاه ضبط شد و از سوار شدنش به هواپیما ممانعت به عمل آمد. او گفت که به نظر می‌رسد مقامات ایرانی در حال ایجاد یک تبعید معکوس هستند: هنرمندان نه می‌توانند کار کنند و نه می‌توانند ترک کنند. یک روز پس از گرفتن پاسپورت وی، آتش سوزی در زندانی در تهران رخ داد که در آن صدها معترض و زندانی سیاسی از جمله جعفر پناهی فیلمساز زندانی بودند. پناهی زنده ماند، اما آتش سوزی را «بدترین ساعات» زندگی خود توصیف کرد. فرهادی یک بار به یک نشریه فیلم فارسی گفت که در جریان ساخت فیلم، تعریف او از اخلاق تغییر کرده است، تا جایی که دیگر نمی‌تواند قاطعانه بگوید دروغ گفتن غیراخلاقی است. به نظر می‌رسد که امروزه با شرایط و پیچیدگی‌هایی که بشریت باید با آن زندگی کند... بخشی از این قضاوت‌ها و تعاریف ارزشی دیگر کاربرد چندانی ندارد.» فرهادی بسیاری از جزئیات این ماجرا از جمله کامنت‌هایی که به صورت ویدئویی ثبت شده را تکذیب کرد. او گفت که مردم به من دروغ گفته‌اند - کلمه‌ای که بعداً گفت من نباید از آن استفاده کنم، زیرا کلمه فارسی برای دروغ، دوغ، معنای کمتری دارد و بنابراین باید به‌عنوان «اطلاعات غلط» ترجمه شود. او همچنین به من گفت که این داستان غیراخلاقی است. برایم سخت بود که او را باور نکنم و احساس گناه نکنم. در هشت ساعت تماس تلفنی با او، شاید چیزی شبیه به آنچه همکارانش احساس می‌کردند را تجربه کردم، وقتی فکر می‌کردند که آیا به خاطر هنر، باید دیدگاه خود را سرکوب کنند. هیچ آستانه مشخصی وجود ندارد که در آن به کسی اعتبار هنری یا فکری لازم باشد. من ایده‌های دیگران را نیز قبول می‌کنم و از مکالمات با دوستان و همکاران برای بینش استفاده می‌کنم - حتی گاهی اوقات از کلمات آنها استفاده می‌کنم. حتی مضامین این مقاله نیز مشتق است. من تحت تأثیر فیلم‌های فرهادی قرار گرفتم تا جایی که مجبور شدم در برابر وسوسه تبدیل مقاله به داستان «خوب در مقابل خوب» مقاومت کنم، چارچوبی که هم وحیانی و هم بالقوه خطرناک است، زیرا ارزش اخلاقی ایجاد آسیب را از بین می‌برد.. علیرغم این‌که احساس می‌کردم فرهادی به او خیانت کرده یا از او کم شده است، تقریباً همه کسانی که با آنها مصاحبه کردم گفتند که می‌خواهند او به فیلمسازی ادامه دهد. به نظر می‌رسد که نقص‌های اخلاقی او با برخی از عمیق ترین بینش‌های او مرتبط است. او از یک نوع فاصله انتقادی به ایده آل حقیقت نزدیک می‌شود، گویی با فاصله کمی - موقعیتی که ممکن است به او امکان دسترسی به یکی از ماندگارترین موضوعات خود را بدهد، روش‌هایی که در آن زندگی خوب با سایه‌های مختلف خودخواهی و توهم حفظ می‌شود.. او گفته است: «روزی که تصمیم می‌گیرم از فیلمسازی کناره‌گیری کنم، اگر از خودم بپرسم در سینما چه کار کرده‌ام که باعث خوشحالی من شده است و اگر صادقانه بگویم، می‌گویم که این همه توجه من است. به دروغگویی و دغلکاری پرداخته‌ایم.» در یکی از آخرین گفتگوهایمان، وقتی از این ادعا که عمداً حقیقت را نمی‌بینم ابراز ناراحتی کردم، فرهادی نرم شد و توضیح داد که یکی از سخت ترین لحظات زندگی خود را از نظر عاطفی سپری می‌کند. او نمی‌دانست که می‌تواند به ایران بازگردد یا هرگز دوباره پدر و مادرش را خواهد دید. او نمی‌دانست همسر و فرزندانش چه زمانی می‌توانند از کشور خارج شوند تا با او باشند یا نه. او به من گفت: «اعتراف می‌کنم که در شخصیتم مشکلاتی دارم» اما می‌گوید این ایرادات به مسائلی که درباره آن نوشته‌ام مربوط نمی‌شود. او گفت: من سفید پوست نیستم. من سیاه پوست نیستم. من خاکستری هستم - من یک فرد خاکستری هستم. او همچنین گفت که بحث در مورد کپی رایت در این لحظه به نظر بی‌اهمیت است: «در حال حاضر موضوعات مهم تری در ایران وجود دارد که باید درباره آن صحبت کرد.» اما، برای برخی از همکاران زن او، اعتراض‌ها این امکان را فراهم کرده بود که دیگر مجبور نباشند انتظاراتی را که به نظر دروغ می‌ماند برآورده کنند. گلشیفته فراهانی، هنرپیشه ایرانی که به پاریس تبعید شد، گفت که تصمیم گرفته است تا حدی صحبت کند زیرا احساس می‌کند جنبه‌هایی از رفتار فرهادی «منعکس‌کننده شیوه‌های جمهوری اسلامی» است. او آنقدر قدرتمند شده بود که می‌توانست به مردم بگوید چه چیزی درست است و چه چیزی نیست. «وقتی از من بازجویی شد و یک فرد اطلاعاتی کاغذی جلوی من گذاشت، یخ زدم.» او گفت. می‌دانستم که این درست نیست، اما به دلیل فشارها آن را امضا کردم. و به موازی نگاه کنید: فرهادی همین کار را با شاگردش کرد. ترانه علیدوستی، بازیگر چهار فیلم فرهادی، فرهادی را » توصیف کرد، اما گفت که او نیز مانند بسیاری از همکاران و دوستانش به او اهمیت می‌دهد و از ذهن او در هراس است. او گفت: ما هرگز نمی‌خواستیم رسوایی باشیم که حرفه او را خراب کند - هرگز این کار را نمی‌کردیم و او این را می‌دانست. او مسیح‌زاده را «آخرین کسی که فکرش را می‌کردی با او مقابله کند» توصیف کرد، دختری شیرازی، یک علاقه‌مند. سال‌ها پیش، فرهادی در مصاحبه‌ای گفته بود که همیشه می‌خواسته «فیلمی درباره کسی بسازد که اشتباه می‌کند، کاری که قصد انجام آن را نداشت، و سپس فیلم را صرف این می‌کند که طرف مقابل را متقاعد کند که واقعاً اشتباه می‌کند». منظورش نیست و از او طلب بخشش کنیم.» او ادامه داد: «آنچه که من واقعاً می‌خواهم این است که بینندگان را به‌گونه‌ای جای شخصیت قرار دهم که از خود بپرسند: «اگر من جای او بودم، آیا آن مرد را می‌بخشیدم یا نه؟» و بسیاری از مردم او را نمی‌بخشند.. این بدان معناست که بسیاری از ما این خشونت بالقوه را در خود داریم.» سال گذشته، مسیح‌زاده اگر فرهادی را به سادگی به او می‌گفت که ایده خوبی به او داده است، می‌بخشید، اما با گذشت زمان، وقتی احساس می‌کرد که او توانایی کنترلی تقریباً وحشتناکی دارد، تلخ می‌شد. او گفت که فرهادی همچنان به او نشان داده است: «من این قدرت را دارم که تو را حذف کنم، تو را پاک کنم، صدایت به گوش نرسد.» نگاه او به آثارش به تدریج تیره‌تر می‌شد - حالا تنها فیلم‌های فرهادی که می‌توانست با تحسین بی‌محور درباره‌اش صحبت کند، دو فیلم اولیه او بودند. خشم او اما حدی داشت. او به من گفت: «اگر روزی بشنوم که آقای فرهادی فیلمسازی را متوقف کرده است، دلم می‌سوزد. در هفته دوم اعتراضات، مسیح‌زاده تقریباً به همه کسانی که می‌شناسد خطاب می‌کند: «حتی کسانی که مخالف من بودند» - در دعوای او با فرهادی - «من فقط می‌خواستم آنها را ببخشم، برای یک دلیل بزرگتر متحد باشم.» اما اخیراً او به من گفت که دیگر مطمئن نیست که اگر فرهادی از ساختن فیلم دست بردارد ناراحت خواهد شد. شاید او فقط اهمیتی نمی‌دهد. او یک موضوع اصلی را در قهرمان توصیف کرد: این ایده که جوامع شکسته در آرزوی قهرمان، برخی از مردم را به موقعیتی غیرقابل دفاع می‌رساند که در آن هیچ خطایی نمی‌توانند مرتکب شوند. آقای. فرهادی، به فیلمت نگاه کن. اگر با دقت تماشا کنید، متوجه خواهید شد که حل این مشکل بسیار آسان است. می‌توانید بگویید، خوب، من اشتباه کردم. اما او هرگز این کار را نمی‌کند. وقتی صحبت می‌کرد گریه می‌کرد. «من خیلی متاسفم که آقای فرهادی اینطور است. خیلی متاسفم که آقای فرهادی فیلمهایش را با دقت نگاه نمی‌کند. فکر می‌کنم او برای دیگران فیلم می‌سازد. او برای خودش فیلم نمی‌سازد.»


کد مطلب: 2791

آدرس مطلب :
https://www.cinemaideal.ir/news/2791/انتظار-تصمیم-نهایی

سینماایده‌آل
  https://www.cinemaideal.ir