خسرو نقیبی_ «ستارهبازی» شبیه یکی از فیلمهای باکیفیت سینمای مستقل این سالهای امریکاست؛ با همان کیفیت فنی، همان استانداردهای تولیدی و همان دغدغهها. براساس یک داستان واقعی، که تهش میفهمیم چه با وسواس چیزهای بهجامانده از واقعیت بازآفرینی شده، داستان دخترکان خانوادههای از هم گسیختهای که از اتفاق حالا یکیشان هم از یک خانوادهی مهاجر ایرانیست و طبعن نظر فیلمسازی را که این سالها بخشی از زندگی شخصیاش در همان حوالی میگذرد، به خودش جلب کرده (همان سازندهی «بهخاطر پونه» با همان ریزبینی در طرح یک موضوع حساس اجتماعی). دختر قربانی دیگری هم در داستان هست که آمریکاییست، و همسایهای مسن، که او هم به نحوی؛ و اصلن مسألهی فیلم فراتر از ملیتها، بحران هویت و فردیت در یک جهان کاپیتالیستی است و خوبها و بدها، در هر سر طیف هستند (فرشتهی فیلم اتفاقن یک مرد سفید آمریکاییست، بیهیچ چشمداشتی به دختر، انگار آمده از زیر بازارچهی خودمان در مرام و معرفت)
جهانی که هاتف علیمردانی از خلال صداها و فیلمهای بهجامانده از دختر داستان واقعی (با بازی از جان مایهگذاشته ملیسا ذاکری) میسازد (که در موقعیت، یادآور سریال «سیزده دلیل برای اینکه» است)، جهانی مغشوش در ساختار، مبتنی بر ذهن افسارگسیختهی دختر است (درست معکوس مسیر دراماتیک انتخابشده توسط خالقان آن سریال)؛ آنچه، در کار گروه فنی درجهیک فیلم شامل معین مطلبی در تصویر، بامداد افشار در موسیقی و امیرحسین قاسمی در طراحی صدا هم امتداد دارد.
ما در برشهایی نامنظم اما بیشتر متکی بر دو زمانِ بحران در اوج، دختر و آسیبهاش را میشناسیم و مسیری را که در نهایت به انتخابش ختم میشود. اول برههای از کودکی دختر که بینایی چشمانش را برای دوسال از دست میدهد؛ و بعد وقتی در یک تصادف شبانه اندک امیدش به آینده را هم، با توهم گیرافتادن و رفتن به زندان. از میان انتخاب این دو برهه دراماتیک از زندگی دختر است که اتفاقهای فاصلهی میان دو سن او، یکییکی پازل شخصیتی و این که چه او را به سمت انتحار سوق داده، کامل میکند.
.
فیلمنامه پر از نشانهگذاریهای کوچک و کاشتهشده برای بازگوکردن وقایع سالیان نادیده است که البته ذهن بیحوصلهی از پیش نتیجهگرفته دربارهی روند داستان، آنها را نمیبیند و لذت رسوخ همزمان با نویسنده به یک ذهن پریشان را از خودش میگیرد.